جوانی
قبل تر ها از این اندرگرد های از خود راضی بدم میومد و این مدلی بودم که اینا هیچی نمیفهمن و این داستانا!
ولی این ترم اتفاق جالبی افتاده من خیلی با بچه ها دارم حال میکنم!
خیلی حس سرزندگی و شور و شوق برای زندگی دارن که به من انرژی میده!
بهش فکر میکنم که چند سال پیش منم عین همینا یاغی و سرکش بودم دلم میخواست زمین و زمان رو به اتیش بکشم!
و من هم فکر میکردم که این تی ای های ازمایشگاه چقدر از خود راضی و تو مخین!
و الان چند سال گذشته و من همون تی ای تو مخیم و اینا دانشجو های من! دانشجوهایی که شبیه یه برگه سفیدن که تازه دارن شروع میکنن که اشتباه کنن! ادم هایی که تازه از خانواده جدا شدن و فکر میکنن هر چیزی که خانواده میکرده رو میتونن تغییر بدن! روش خودشون رو داشته باشن و دنیا رو زیر و رو کنن!
چند سال بعد احتمالا اونا هم میشن مثل من و میشنن اینور میز و راجب همین خزعبلات فکر میکنن!