پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی

۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

اومدم بنویسم که دیدم یه ستاره اون بالا هست! دیدم عه شاهین هم پست نوشته!

رفتم پستشو خوندم در حالی که لبخند میزدم داشتم فک میکردم چقد بزرگ شدیم پسر!

انگار همین دیروز بود که داشت باهام دو ساعت حرف میزد که یه بار دیگه تافل بدم و خودمو جمع کنم...

الان..من اینجام! فاصله‌ی چند ساعتی از یه ستاره ای که گاهی اون بالای مدیریت بلاگ میاد و من میرم میخونمش :))

 

دو سه تا آدم هستن برام که یه وایب شبیه به هم میدن! و خب اولیش شاهینه! دومیش امیررضاس! و سومیش آرش!

اینا اینطورین که هستن ولی نیستن! و خب در هر برخوردم بااشون یه چیزی شبیه یه تلنگرن و یه چیزی تو زندگیمو تکون میدن!

و راستش من فهمیدم که هیچ کدومشونو نمیتونم هر روز ببینم و هر روز داشته باشمون! ولی از اون مدلیان که همیشه هستن! و یه طور عجیبی اعتماد دارم بهشون! میدونی چی میگم؟

 

و خب اره! ما بزرگ شدیم! هممون! دغدغه هامون پله ها عوض شده!

مثلا دیشب با امیررضا راجب این حرف میزدیم که بیشتر شبیه کارمندیم یا دانشجوی دکتری؟

داشتیم فک میکردیم که آیا باید اوت لیر بود یا نه؟

 

یا قرارامون چقد عوض شده :))‌

 

مثلا در اخرین صحبتم با آرش داشت از پیشرفتش در قولی که به خودش برای داشتن یه تغییر کوچیکی که تو زندگیش  صحبت میکرد!

 

یا شاهین که از کاراش و دغدغه های جدیدش میگفت!

 

و من؟

من وقتی به پارسال این موقع ها نگاه میکنم یا گاهی وقتا راجب ۳ ۴ سال پیش حرف میزنیم پشمام میریزه!

چقد امسال چیز میز یاد گرفتم!

باورت میشه دارم به خودم اهمیت میدم؟ یا دارم به خودم حق میدم ناراحت بشم؟ یا اینکه میتونم یه ساعت به حرفای یکی گوش کنم و بگم نه!

باورت میشه؟

باروت میشه روزا یه ساعتایی رو باید برای خودم باشم و الا قاطی میکنم؟

چقد مهاجرت منو عوض کرد!

چقد بهم یاد داد که مصمم باشم! بتونم رو حرفم باشم! بتونم بگم من اینم! با تمام بالا پایینایی که دارم! و بتونم اهمیت ندم به خیلی چیزا!

و شاید این بهترین پیشرفتی بود که کردم!!

 

 

از چیرای جدید اینو بگم که دارم میرم کلاس بوکس :) 

و خب پیانوم اومده گوشه اتاقم و با یه هدفون میشینم تلاشمو میکنم انگشتامو درست روی کیبورد بشونم!

پلن میریزم واسه سفرای زیاد و فهمیدم که این روزا قرار نیست برگرده و سفر و دیدن و گشتن چیزیه که لازمه این روزای زندگیمه! زندگ تفریحی برای روزای پی اچ دی :)

ریسرچ و کلاسا و همه چیزایی که بهم شوق یاد گرفتن میده و منو زنده نگه میداره!

 

به قولی تازه داره اب میره زیر پوستمو :))

 

خوشحالم :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۰۲ ، ۱۹:۵۱
پنگوئن

امیررضا برام یه پادکستی فرستاده بود که دو تا قسمت داشت و هر قسمتش ۲ ساعت! و موضوع بحث این بود قدرت عادت ها!

چند تا عادت میتونی از خودت بگی؟

-من عادت دارم وثتی با تلفن حرف میزنم راه برم.

-من عادت دارم وقتی سرکلاس به درس گوش میکنم نوت بردارم.

- من عادت دارم وقتی دارم تمرکز میکنم به یه چیزی گوش کنم همزمان باهاش یه کار دیگه کنم مثل راه رفتن یا خط خطی کردن!

-من عادت دارم صبح ها صبحونه بخورم!

-عادت دارم صبح ها قبل از ۹ از خواب پاشم!

- من عادت دارم شب ها قبل از خواب مسواک بزنم و دسشویی برم و حدود ۱۲ بخوابم!

- من عادت دارم با غذای بیرون نوشابه بخورم!

- من عادت دارم با وعده های غذاییم بشینم و فیلم ببینم!

- ...

 

میگفت آدم های موفق آدم های اونقد با اراده ای هم نیستن! آدم هایین که عادت های خوبی دارن!

میگفت برای اینکه یه عادتی رو شروع کنی باید بیرون رو بسازی ... عادتت رو به یه واقعه بیرونی گره بزنی! همین کاری که خیلی از ادیان رسوماتشون رو به زمان طلوع و غروب افتاب یا روز خاصی یا ساعت خاصی در روز مختص میکنن!

میگفت هر جا داری زور میزنی بدون داری یه چیزیو اشتباه میری!!

میگفت توی هر عادتی عقب نشینی و زمین خوردن وجود داره! ولی مسئله اینه که چطوری مدیریتش میکنی!
بحث این نیست که چقدر قوی تر شدی بحث اینه چقد انتی فرجایل تر شدی؟ میدونی فرقش چیه؟

انتی فرجایل ینی عیبی نداره خراب بشه ولی دوباره از اون نقطه ضربه نخواهی خورد!!

ولی هر چیز محکم و قوی‌ای احتمال اینو داره که از پا در بیاد!

میگفت شاید بخوای مثلا سیگار رو از زندگیت حذف کنی... میتونی برای شروع روزی ده دیقه کتاب بخونی! شاید تو ظاهر هیچ ارتباطی با هم نداشته باشن! ولی نکته اینه که داشتن مجموعه ای از عادت های خوب سبک زندگیت رو تغییر میده و در نهایت تو برای اینکه به اون خورده ریزه ها عادت کردی کنترل زندگی رو دستت میگیری و راحت تر به چیز ها نه میگی!

میگفت افتادن تو دام یه هوس شبیه یه سرسره اس! وقتی اولشه و اون بالایی راحت تر میتونی استاپ کنی! ولی اگه سر خوردی و افتادی دیگه رفتی و نمیشه جلوشو به این راحتی گرف! پس حواست باشه اون تمتیشن ها کجاست و قبل از اینکه سرسره هوس شروع شه جلوشو بگیر!

میگفت یه سیاستی هست که بازاریابا دارن برای اینکه یه چیزی رو بهت بفروشن با شیب کم شروع میکنن! مثلا اول خودشو طرف معرفی میکنه! پات رو میزاره لای در! و تو نمیتونی دیگه نه بگی! شیب کم! نتونستن نه گفتن! چقد که من درگیر این شدم بارها و بارها!
یه سیاست دیگه هم اینه که اول ازت یه چیز بزرگ غیر منطقی بخوان! و خب تو میگی نه! ولی چیز بعدی کوچیک تر رو از تو میخوان و خب تو به این یکی حتما میگی باشه!

 

نکته اینه تو و عادت هات یه من انتی فرجایل رو تشکیل دادی یا نه؟

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۲ ، ۰۵:۲۶
پنگوئن

این پارت از زندگی من برمیگرده به وقتی که خوداگاه و از صمیم قلبم به "تنهایی" لبخند میزنم و خوش آمد میگم!

 

-بهش پیام دادم گفتم ببین من میدونم راحب همه چی حرف زدیم ولی مطمئنی که نمیخوای با من باشی؟

گفت اره مطمئنم!

 

- باهاش اتمام حجت کردم و همه حرفامو زدم ولی به جای اینکه کنارم وایسه گفت من که میرم تو میمونی و این ادمایی که داری همه رو از دست میدی!

 

من هم لبخند زدم!به ادمای نصفه و نیمه زندگیم! اونایی که گاهی هستن گاهی نه! و بعد پاشدم قرتی پرتی کردم و زدم بیرون!

اره الان استانه تحملم شاید پایینه! شاید نازک نارنجی و ناراحت بنظر برسم!

ولی بنظرم بهترین زمانیه که تو زندگیم داشتم!

آزاد و رها به معنای واقعی کلمه! بدون اینکه نیاز باشه خودمو برای کسی توضیح بدم...

بدون اینکه اجازه بدم کسی تو تصمیماتم دخالت یا نقشی داشته باشه جلو میرم!

 

من همیشه حضور هر چیز اضافه ای اذیتم میکرد! الانم همینم!

دور مینداز هر چیز اضافه اذیت کننده ایو :)

 

بنظرم من و تو حقمونه که بدونیم ما بدون هیچ مذکری هم کاملیم! چیزی که از همه دخترها میبینم اینه که بعد از اینکه یه رابطه ای خراب میشه یا هر چی، دخترا اینطورین که انگار چیزی کم داشتن که ترک شدن یا الان چیزی کم دارن و کامل نیستن و نمیتونن خودشون زندگیشونو جلو ببرن!

ولی واقعیت واقعا یک چیز دیگه‌س 

من و تو برای اینکه اون چیزی که میخوایم بشیم به هیچ کسی جز خودمون احتیاج نداریم!

 

 

امروز که با محسن از ایران حرف میزدم فهمیدم چقد دورم از اون فضا! ولی هنوزم خبرای ناراحت کننده‌ش به گوشم میرسه و دلم رو خراش میده! ولی مثل قبل برام مهم نیست! مهم نیست کی چی فکری میکنه! کی چی میگه! کی چیکار میکنه!

و این جز بهترین اتفاقاتیه که برام افتاده!

 

این هفته دو تا دیت داشتم که کنسل کردمو نرفتم :)) و کلی ادم دیگه که جوابشونم ندادم!

و حتی به خودم احترام گذاشتم و تولد سپهر رو نرفتم!

ابن "نه" گفتن ها برای من. یه مسیری بود که توش دهنم سرویس شد تا یادگرفتم!

تا فهمیدم باید روی خودم تمرکز کنم!

 

 

تا فهمیدم اگه تنهام انتخابم بوده که یه رابطه مسخره نداشته باشم! و چیزی که من دنبالشم یه رابطه ای با احساسات متقابله! نه اینکه یه رابطه که صرفا خوش بگذره یا یه رابطه که فلان!

اون بیرون هزاران نفر هستن که حتی ازدواج کردن و خوشحال نیستن! رابطه اشونو دوست ندارن!

من انتخابم این نیست!

من نمیتونم تو رابطه ای باشم که به طور مساوی دوست داشته نشم یا دوست نداشته باشم!

من دنبال اون حس و درک متقابلم و بنظرم این موضوع ارزششو داره!

و تنهایی می‌ارزه با بودن تو هر رابطه نا سالم دیگه ای! و اینا بخاطر بدی من یا ادم دیگه نیست! بخاطر اینه که نشده....هنوز همچین مشخصه ای پیدا نشده برای من!

و الا من ادم موندنم! ادم ساختنم! فقط هنوز شخصش پیدا نشده :)

 

پس تصمیم میگیرم از این تلاش مضبوحانه هم دست بکشم :) بشینم یه گوشه و بسپارمش دست زندگی...چون این چیزی نیست که بسازی! اون چیزیه که باید پیدا بشه :)

 

و زمان! قشنگ ترین مفهوم جهانه! قشنگ ترین چیزی که بشر اختراع کرده! زمان همون چیزیه که ارومت میکنه دردت رو میبره یه جای درست میزاره.... ادم ها رو جای درستشون مینشونه!و بهت یاد میده!

 

و من خوشحالم از همه دردایی که دارم :)

درد لذت بخشه سراسر این زندگی 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۲ ، ۰۰:۵۷
پنگوئن