پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

قبل تر ها برای من رسیدن به هر چیزی شبیه دوی مارتن بود!

هر چی تند تر میدویدی زودتر میرسیدی!

اما در رابطه با آدم ها و ارتباطات، دارم به این نتیجه میرسم هیچ دوی مارتنی وجود نداره! رسیدن و تموم شدنی هم وجود نداره!

داستان تو با آدم ها عین همون قایق های تک نفره ایه که میان و بهم نزدیک میشن و یه مسیری رو طی میکنن حالا این بین یه طوفانی یا چیزی هم ممکنه این قایقا رو جدا کنه یا برای همیشه یا برای مدتی...

برگشت من به ایران و دیدن قایق های گذشته به من این حس رو داد که چقدر روابط انسانی رو اشتباه میدیدم!

که انسان ها اون خط پایان دوی مارتن نیستن!

که تو همیشه برای کنار اون قایق موندنه باید تلاش کنی و پارو بزنی با یه ریتمی که از قایق مورد نظر دور نشی!

یادم اومد یه زمانی چقدر دوست بودن با صبا و نازنین برام ارزو بود و دوست داشتم بهشون نزدیک بشم! و این اتفاق هم افتاد و کم کم اونا شدن نزدیک ترین دوستایی که دارم!شدن آدمایی که بودنشون بهم آرامش میده!

شدن دو تا فرشته که به خاطرم بیدار میمونن تا برگردم و بگم چی شد!

که فرق نداره ۱۸ ساعت پرواز فاصله داشته باشیم. یا ۷ ساعت! کنارمن! هستن و نزدیکن! نزدیک تر از هر آدم دیگه ای!

 دیدم دنیا چقده کوچیکه!

که دو سال چقد زمان کمیه!

که میشه بعد از دو سال برگردم و بازم ببینم که بیمکس رو دوست دارم عین همون روزی که دم در خونمون وایساده بود تا من و ناز بزنیم بیرون! با اون پیرهن لی آبیش!

که دنیا میچرخه و آدم ها روزهایی خوشحالن و روزهایی ناراحت و افسرده ولی چیزی که باعث میشه آدم ها رو دوست داشته باشی فراتر از استیتیه که الان توشن!

با صحبت هام با آدم ها به این نتیجه رسیدم که رابطه ها واقعا عین گیاه های تو خاکن! و تو باید بهشون بررسی! اگه نرسی خشک میشن! بعضی وقتا بهشون زیاد اب میدی که خراب میشن و بعضی وقتا کم!

تو باید گیاهتو بلد باشی!

و تو مسئولی ... در مقابل تموم اون ادم هایی که اوردی توی خاک خونه‌ات کاشتی...باید بهشون سر بزنی...باید ازشون مراقبت کنی....

و همین که هستن اون کنار خونه‌ات باعث میشه تو حس زندگی داشته باشی! و بهت آرامش بده! میگیری چی میگم؟

 

الان بعد از ۲۱ روز در ایران موندن میتونم بگم با وجود تموم اتفاقایی که افتاد و تموم اون فشارایی که باید تحمل میکردم خوشحالم که برگشتم و سر زدم به گل های تو باغچه ام

که من با همین گل هامه که تعریف میشم!
چه دور چه نزدیک...

 

و من تک تک تون رو حقیقتا دوست دارم و امروز قدرتون رو بیشتر از هر روز دیگه ای میدونم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۰۳ ، ۱۳:۱۹
پنگوئن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۸ تیر ۰۳ ، ۰۳:۲۵
پنگوئن

چند روزی مونده به پروازم به ایران و حسم...

حسم خیلی پیچیده‌س!

به اظرافم که نگاه میکنم یه خونه‌ی آروم و امن میبینم بدون خانواده!بدون آدمی که از ته دلم بهش عشق بورزم!

دارم خونه‌ی امنمو ول میکنم و میرم که اون آدما رو ببینم!تو خونه‌ای که همچین هم امن نیست!

چند شب که مدام کابوس دیدم! کابوس از دست دادن و مرگ! بعد هم که کابوسم تموم شد استرس و سردردهای شدید جاش رو گرفت!

نمیدونم چطوری بگم که چقد نگرانم!‌نگران اینکه الان برگردم چه بلایی سر آدم هایی که روزی ولشون کردم و اومدم افتاده!

میدونم اگه خوب شده باشن یا بد، هیچ کدومش تقصیر من نبوده ولی مواجه شدن باهاشون خیلی سخته برام!

تا جایی که میدونم وضعبت همه عزیزام یا ثابت مونده یا بدتر شده! هیچ کسی خبر خوشحال کننده‌ای برام از اون خونه‌ی نا امن نداره! و با هر کدومشون که حرف زدم یه غباری از درد تو صداشون بوده!

الان که دوباره میخوام برگردم هم ترسم تبدیل به واقعیت شده و این دفعه احسان و بابام با هم صحبت نمیکنن!

نمیدونم چطوریاس که انگار حضور من باعث میشه اینا یادشون بیاد که قهر کنن!

دیشب تو سیاهی جاده و با اهنگایی که بغض رو به گلوم مهمون کرده بود  داشتم فکر میکردم که چقد برای اون خونه‌ناامنم دلم تنگ شده و چقد این دل تنگی سمیه!

اشک از گوشه چشمام میافتاد و فکر میکردم که بیمکس برام حامی بود و شاید برای همین دوسش داشتم! اگه الان برگردم و دیگه حامی نباشه؟ اگه اصن نیاز به حامی نداشته باشم.... بازم دوسش دارم؟

یعد خواننده میخوند که تو آغوشت بپوشونم!

و من غرق میشدم تو همون حس لنتی غرق شدن تو اغوشش و یه قطره اشک دیگه!

داشتم فکر میکردم تبدیل شدم به همون آدمایی که همیشه دوست نداشتم باشم! به یکی فکر میکنم و با یکی دیگه تو یه رابطم! رابطه ای که میدونم همچین هم برام قوی نیست! ولی خب بد هم نیست! انگار که بهش راضیم!

ولی میدونم دلم اون ذوق رو برای این ادم نداره!

وقتی میبینمش نمیخوام قورتش بدم از شدت دوست داشتن!دلم غنج نمیره!

ولی من تبدیل شدم به یه ادم بزرگ که به این فکر کنم که الان چی برام بهتره!غنج رفتن برای ادمی که قاره ها دوره هیچ دردی رو دوا نمیکنه!

نفسمو ول میدم و چشمم میخوره به عکس من و وروجک روی دیوار!

چقد دلم براش تنگه!‌به این فکر میکنم که تو اغوش گرفتنش رو چقدر میخوام الان! بچلونمش و سعی کنم تو خودم حلش کنم!

بعد به بابا فک میکنم که بهم گفت دلش برای بغل کردنم تنگ شده!

و من فقط گریه کردم!

بهم گفت از قبل تا حالا من براش یه جور دیگه بودم و جوری که منو دوست داره هیچ وقت برادر هامو دوست نداشته...

و اینو میگفت که من رو خوشحال کنه ولی من بدتر حالم بد میشد!

که مگه میشه؟ مگه میشه ادم یه بچه اشو از بچه های دیگه اش بیشتر دوس داشته باشه؟ که این بشه شروع تموم این دردایی که سال ها کشیدم...که دوست داشتنش چقد به من ضربه زد....

واقعا نمیدونم که اماده رو به رویی با این چیزا هستم یا نه! اونقدر قوی شدم که جلوی غنج دلم وایسم و بگم من تو رابطه‌م؟ اونقد قوی شدم که بابام رو با اشتباهاتش گرم تو اغوش بگیرم؟ اونقد قوی شدم که کنار برادرام با هر تفاوتی وایسم و با وجود تموم نا مهربونی های گذشته اشون، بهشون محبت کنم؟

دیروز فکر میکردم ادم ها حق دارن که من رو نخوان... کی دلش میخواد با ادمی شبیه به من وارد رابطه بشه؟ ادمی که هزار سال زندگی کرده! یه دور مادر بوده یه دور بچه ی تو سری خور! یه دور بچه ی سرتق و گستاخ خونه! یه بازه ای زن شوهر داری که تلاش داره شوهرش رو حفظ کنه! کسی که همه نقش ها رو به دوش کشیده....کسی که چند باری تا پای مرگ رفته....کسی که اون تلخی تعارض یا تجاوز نمیدونم اصن کدومش حساب میشه رو تجربه کرده! کسی که سه بار برادراش گلوش رو خفت کردن به قصد کشت....

کی حاضره این همه زخم و تروما رو به دوش بکشه؟! 

یه ادمی مثل من و یه ادمی هم مثل رومینا...بهمون میگن شبیه به همیم و اسمامون هم خیلی شبیهه! ولی اون کجا و من کجا! یه دختر خانوم! پدر و مادر پزشک! فرهنگی و درست حسابی! تک بچه! که تنها ترومای کودکیش سر این بود که خانواده‌اش میرفتن سر کار بچه تنها میمونده و باید میرفته مهدکودک!

خب معلومه...بین این دوتا گزینه ادم گزینه ای رو انتخاب میکنه که مطمئن تره...حداقل کسی که از لحاظ روانی اروم تره...

گاهی وقتا هم فکر میکنم من زیادی بزرگ میکنم همه چیو...زخمه دیگه :)) همه دارن :) حالا یکی عمیق تر یکی سطحی تر...

 

درست میشه...درست نشه، تموم که مبشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۰۳ ، ۲۲:۰۲
پنگوئن