پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

مدت زیادیه که ننوشتم!

امروز ۱۵ نوامبره و دو روز مونده به امتحانی که بعد از پاس شدنش میشه به من گفت پی اج دی کندیدیت :)

این دوره روز های به شدت پر استرسی رو گذروندم! وقتی روز اول رفتم پای تخته از استرس گریم گرفت!

هیچی یادم نمیومد از تموم اون کارشناسی که چقد هم با سختی گذرونده بودمش و الان باید همه رو یه جا جمع شده تحویل این ادما میدادم!

توی ماک اول حتی نتونستم یه سوال رو به درستی شروع کنم!

بعد از اون با خودم گفتم خب ببین تو یه آدم به شدت استرسی هستی و اینو میدونی! حالا بیا به این فکر کنیم که اگه همه مطالب رو با دقت بخونیم و یکم اعتماد بنفس داشته باشیم که اقا جان حداقل تونستیم اینو حل کنیم یه بار، باعث میشه بتونیم استرس رو یکم کنترل کنیم!

از اون روز تا دو روز پیش تمام ۱۰۴ سوالی که توی سال های پیش پرسیده شده بود رو با در نظر گرفتن تایم روی تخته گچی با ایبو حل کردیم! سخت بود! نمیفهمیدیم! دعوامون میشد! خسته میشدیم! دوباره برمیگشتیم و دوباره با هر سختی که بود دوباره حل میکردیم! میشد که یکی دوساعت فقط روی یه سوال وقت میزاشتیم و اخرشم نمیفهمیدیم!

 

اینا رو نوشتم که یادم باشه که اگه نشد و این ترم پاس نشدم، بدونم که من تلاشمو کرده بودم! شاید دیر به خودم اومدم! شاید نیاز بود بیشتر از دیگران تلاش کنم چون همه چیز یادم رفته بود ولی...

ولی وقتی اون تلنگره خورد با تمام قوا عین همون مبینایی که همیشه بودم جنگیدم!

 

و من این جنگ ها رو بلدم! همیشه برنده جنگ ها نیستم ولی دیدن میدون جنگ چیز اشناییه!

 نزدیک به تنکسگیوینگ هم هست و فکر کنم شاید وقت خوبی باشه از خودم تشکر کنم!

برا تموم این دو سال!

برا تموم این ۲۶ سال اصن!

یاد روزایی به خیر که تازه رسیده بودم امریکا و از ادیداس کفش گرفتم و وقتی پوشیدمشون خر ذوق ترین بودم! اینجوری بودم که من این کفشو واقعا نمیتونستم تو ایران بخرم! الان اینجام و بدون اینکه از بابام بخوام خریدم!

بعد از اون کفش کلی چیز دیگه هم خریدم به درست و غلط

و زندگی رو با همه سختیاش دو سال گذروندم! یه ماه دیگه میشه دو سال که تو امریکام :)

و حتی فردا روزیه که ویزای مولتیم تموم میشه!

و من رسما قراره برای سال ها تو این کشور بمونم! 

بخوام صادق باشم یه شبایی یه روزایی واقعا از حس غربت و نداشتن ادم امن خفه شدم! چه روزایی که با گریه به تنها پناهم هم خونه ایم پناه میبردم!

چه روزایی که کنج خونه فقط گریه کردم!

چه روزای سختی که گذشت! واقعا گذشت! و من به داشتن درد خو کردم! و من یاد گرفتم با داشتن غم هم میشه زندگی کرد!

میشه جایی که اشتباه کردی بمونی و فرار نکنی! میشه بمونی و بگی من کردم و ریدم! ریدم ولی درستش میکنم!

بپذیری که بابا جان اوکیه! اوکیه اگه برینی! فقط باید سیفون رو بکشی بعدش!یه وقتایی توالت اتوماته و سیفونه کشیده میشه همین که پا میشی عین این میمونه که یکی دیگه ریدمانت رو جمع میکنه! ولی یه وقتایی حالا یا چشمی خرابه یا اصن دستیه! باید خودت جمعش کنی!

و راستش وقتای خیلی کمی به اتوماته برمیخوری تو زندگی! مخصوصا اگه تو اصن ارمانت این بوده که بابا من یه گ و ز گنده هستم و خودم به تنهایی میخوام از پسش بربیام!

پس بیا یه بار دیگه تنها بودن، تنها تونستن، و تنها جنگیدنمون رو جشن بگیریم! و ببین...

خیلی خفنی :)

دوست دارم :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۰۳ ، ۰۱:۱۶
پنگوئن