دوره تکرار!
دارم میجنگم با تمام قوا!
تا به یه نقطه ی خوبی میرسم که اوکی دیگه تموم شده توفان دوباره یه توفان دیگه میاد میندازتم زمین!
خب حال خوب دیشب چی شد؟
با یه پست و یه کامنت مسخره نابوووود شد!
من محکم نیستم یا طبیعیه؟
داشتم با خودم حرف میزدم میگفتم دیگه باید چیکار کنه که ازش متنفر شی؟
دیگه باید چی بشه که بفهمی ارزش تو دهنی خوردن هم نداره....
دلخورم...خیلی دلخورم....
حتی از سحر بیچاره!
حس خوبی ندارم....حتی به کارایی که سحر میکنه و متاسفانه هیچ وقت من حسم اشتباه نمیکنه....
حس بچگی دارم!حس میکنم یه بچه کوچولوام که تازه داره یاد میگیره بایسته و هی میخوره زمین!
مامانم دید دارم گریه میکنم بغلم کرد گفت مگه دختری که مامانش پیششه ناراحت میشه اصن؟
راست میگف!
من همه چی دارم الان و حالم خوب نیست!
روحم نابوده!
زیر درد اون تونسته دارم میشکنم!!!خب تونستن الکی نیست که!
نشستم وسط خونمون گفتم دلم تغییر میخواد!!!یه چیزی که نشون بده مبینای قصه عوض شده!
تازه موهامو کوتاه کردم کوتاه کوتاه!پس مو رو بیخیال میشم!
نمیدونم باید اون تغییر ظاهریه چی باشه...
شما چیزی به ذهنتون نمیرسه؟!
دلم میخواد چشمامو درارم از تو صورتم...
یا لبامو!انقد پوستشو کندم که...
یا هر چیز دیگه ای.....
اشتباه ...اشتباه میسوزونه زندگی ادمو...یعنی یه اشتباهایی هست که میسوزونه زندگی ادمو....
حق ...حق با کیه؟!
کلی پیام از صب اومده برام....ولی سحر..!!شاید راست میگفت!
چرا هر چی بهش گفتم تو ل ا ش ی ای هیچی نگفت!چرا گفت باشه؟!
•بیدار شو از خواب ادم ساده خبری نیست!
•دیگه بوسیدیمش گذاشتیم کنار!کنار که نه رو طاقچه!اما خب نمیشد دیگه هی میدیدیمش در و بی در...
گفت من ازادم الان تو هم ازادی هر کاری دوست داری برو بکن!ازادم؟مگه تا الان تو بند بودیم؟!
•می با دیگران خوردست و با ما سر گران دارد...