ماهی گیری
دوشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۲۱ ب.ظ
چقد حرف دارم واسه گفتن و چقدر چیزا هست که باید خالی کنم از وجودم!
دیروز روز عجیبی بود!
بعد از کلی دویدن دنبال مکانیک کلاسیک دکتر کریم زاده ه سطل اب با دمای -10 درجه برداشت خالی کرد تو سرم و گفت نمیشه!
من چی شدم؟چیکار کردم؟!یه کاره بد!خیلی بد!
ناراحت شدم بغض کردم و گفتم لعنت به راهی که انتخاب کردی کپ میزدی نمره میگرفتی استرس نمیگرفتی گند نمیزدی الان اینجوری نبود...
همونجوری با خودم فکر کردم و چشممو وا کردم دیدم طبقه سومم شجاعی هم رو به روم!
موندم نیگاش کردم با عجز گفتم نمیذارن کلاسیک بردارم!گفت خب برندار!گفتم استاد من میخوام کلاسیکو !گفت اگه واقعا هدفت یادگیریه بیا سر کلاس!
منم مثل همیشه که کلا به هیچی فکر نمیکنم و حرفمو ساده میگم گفتم اگه تغلب میکردم اگه راستگو بازی درنمیاوردم ...الان اینجوری نبود...
وقتی داشتم اینا رو میگفتم انقد بغض داشتم که چونم داشت میلرزید!
شجاعی با جدیت تمام نگام کرد و گفت بشین!اگه یه قطر اشک بریزی نمیذارم بیای سر کلاس!حتی کریم زاده هم موافقت کنه من نمیذارم!
یهو مثل یه موش خودمو جمع کردم و بغضمو خوردم!
یه دقه به این فکر کردم یه ادم سرکش و شر و شوری مثل من چجوری میتونه حرف یه ادم انقد روش تاثیر بذاره که حتی جلو کارایی که فک میکنه غیر ارادیه رو هم بگیره؟!
باهام حرف زد اروم و شمرده!بهم یاد اوری کرد که من اینجام تا بلد شم!تا بیشتر یاد بگیرم نه چیز دیگه!و شاید خوب باشه این موضوع...
بهم گفت هیچ وقت هیچ چیزی باعث نشه که یادم بره راهم چی بوده!هیچ چیزی سد نشه برام!بهم گفت همه دنیا اومدن گفتن نه تو اگه مطمئنی رو تصمیمت بگو اره!!
اون منو تشویق میکنه به سرکش تر شدن!سرکش شدن برای هدفم!منو به جنگجو بودن دعوت میکنه!برا خواسته هام بجنگم!با هر کس و هر چیزی!و خب هر کسی جنگش فرق میکنه!
تمام حس بده سطل اب یخ پرید!شد لبخند!
من داشت توصیه هاشو یادم میرفت!داشت یادم میرفت که بهم گفته هیجان زده نشم!داشت یادم میرفت بهم گفته دچار برچسب خوردگی نشم!یه لحظه ناراحتی و عصبانیتم باعث شد همه چی یادم بره! همه قولام!
و من نمیخوام مبینایی باشم که زیر قولاش میزنه!
بهروز یه فرشته اس شاید :) شبیه پشتیبانای قلم چی میمونه :)))
بهروز فقط حرف نمیزنه!عمل میکنه!بهم کمک میکنه!واقعا داره بهم کمک میکنه!داره به یه جوجه یاد میده چجوری باید درس بخونه برنامه بریزه سعی کنه درست فکر کنه حتی!
دیروز دو ساعتی برام وقت گذاشت!
من مدیونم...به این ادما مدیونم!
شاید همیشه یه فرشته نجات تو زندگیم نباشه!ولی خوشحالم خوشحالم الان ....
این ادما بهم ماهی نمیدن!بهم ماهی گیری یاد میدن!
و چه ماهی گیری بشه....
ادمای جدیدی که به زندگیم اضافه شدن نمیدونن منو!بلدم نیستن...
گاهی اوقات حتی فک میکنم نکنه شاخ دارم :))
گاهی وقتا فکر میکنم چرا باید دوستی مثل شایان داشته باشم؟یا دوستی مثل مهدی؟!یا اصن مثل مهرزاد؟!
هر
کدوم از این ادما انگار اومدن تا بهم یه چیزایی رو یاد بدن!ازم بزرگترن کم
یا زیاد ولی بزرگ ترن!و حرف زدن با هر کدومشون یه چیزایی رو برام روشن
میکنه که قبلا روشن نبوده!که قبلا نمیدیدمشون حتی!
ولی خب من قطعا برای اون ادما اینجوری نیستم...!و نمیدونم جدا اونا تا کی تصمیم دارن دوست بودنو داشته باشن!اصن خوشحالن یا نیستن!
ولی چیزیو که میدونم اینه که قطعا زبون دارن و میتونن حرف بزنن!
پس نیاز نیست زیاد به خودم عذاب بدم هوم؟!
مرسی فرشته های این روزام :)مرسی که تک تکتون به بهتر شدن هر روز مبینا کمک میکنین :)
۹۷/۱۱/۰۸