پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

تلخیه شیرین

پنجشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۳۳ ب.ظ

تو عاشق نبودی

که درده دلِ عاشقارو بفهمی

تو بارون نموندی که دلگیری این هوارو بفهمی

تو گریه نکردی برای کسی تا بدونی چی میگن

دلت تنگ نبوده میخندی تا از حسِ دلتنگی میگم

تو تنها نموندی که حال

دل بی قرارو بفهمی

عزیزت نرفته که تشویش سوتِ قطارو بفهمی

تو از دست ندادی

بفهمی چیه ترس از دست دادن

جای من نبودی بدونی چیه

فرق بین تو و من

تو هیچ وقت نرفتی

لبِ جاده تا انتظارو بفهمی

پریشون نبودی که نگذشتن

لحظه هارو بفهمی

تو اونی که رفته چی میدونی

از غصه ی جای خالی

من اونم که مونده چی میدونم

از قصه ی بیخیالی

تو عاشق نبودی

که درده دلِ عاشقارو بفهمی

تو بارون نموندی که دلگیری این هوارو بفهمی

تو گریه نکردی برای کسی تا بدونی چی میگن

دلت تنگ نبوده میخندی تا از حسِ دلتنگی میگم

تو تنها نموندی که حال

دل بی قرارو بفهمی

عزیزت نرفته که تشویش سوتِ قطارو بفهمی

تو از دست ندادی

بفهمی چیه ترس از دست دادن

جای من نبودی بدونی چیه

فرق بین تو و من






این متن اهنگ عاشق سیاوش قیمشیه که کلا داره پلی میشه تو گوشم!

تلخی شیرین اسم این روزاست!

کلی دوست خوب دارم الان!کلی ادم هست که میتونم باهاشون بیرون برم بخندم...خوش بگذرونم!ولی دلم!امان از دلم!

نه میتونم بگم همه چی فراموش شده نه میتونم بگم همه چیز هست!

وسط راهم و استاپ کردم!نه میتونم برم جلو و فراموش کنم بدون اینکه به پشت سرم نگا کنم نه اینکه میتونم برگردم یا حتی بشینم و به پشت سرم زل بزنم!

رابطه ام با مهدی که اسمش به تازگی عوض شده و شده "بربر" خیلی بهتر از قبل شده!واقعا پسر خوبیه!واقعا من در موردش اشتباه فکر میکردم!ولی کماکان یه حس ترسی هم برام هست!

کسی هست که هوامو داره!و این هوا داشتنشو حس میکنم!دور بودن و از دور هوا کسی رو داشتن رو میشه حس کرد!دوست ندارم بگم مثل یه خواهر ولی مثل یه دوست داره هوامو!مثلا وقتی که دید حالم اومی نیست از باشگاش زد تا بام حرف بزنه!قشنگ نیست؟!قشنگه یکی باشه که همش میگه من برای جبران کاری نمیکنم!

با شایان در حالت استیبل خیلی خوبی قرار دارم!ینی تقریبا میتونم بگم رابطه ای که خیلی خوب تونستیم هندلش کنیم همین بود!خودش خواست که اسم فلوکی رو برگزیند!ولی بنظر من که اون فلوکی نیست :)

شایان خیلی خوبه!حقا که نردبون اسم مناسبیه براش!نه به خاطر قد بلندش!نه!به خاطر اینکه میتونی باهاش بالا بری و بهش تکیه کنی!میدونی خوبی شایان اینه که خیلی بی شیله پیله اس!اصن نیاز نیست برا اینکه بخوام باش برم بیرون یا هر چیزی کلی به این فکر کنم که باید چی بگم چی کار کنم یا هر چی...!درضمن خیلی خوبه که بانک سوالات منه :)) هی زرت زرت میرم سوال میپرسم ازش!یا حتی میتونم بشینم رو به روش و براش از جهشم بگم و بی اینکه بخواد به من این حسو بده که داه نظراتشو تحمیل میکنه بام حرف بزنه!خیلی ساده :) و این ساده بودنه رفتارش خیلی بهم حس خوب میده!باعث میشه دلم بخواد که هر تجربه امو باهاش درمیون بذارم!

بعد از مدت ها چند روز پیش که دانشکده بودم مهرزادو دیدم که یه حالت لش طوری داشت!میدونی همیشه من از قبل این پیش فرض رو راجب مهرزاد داشتم که ادم قوی طوریه!از اون ادمایی که میتونن بی اینکه به یهچیزی زیاد فکر کنن انجامش بدن!از اونا که میرن جلو تا ببینن چی پیش میاد...خلاصه!چند لحظه بعد که من تو حیاط بودم دیدم با هندزفری تو گوشش اومد پایین و میخواست سیگارشو اتیش کنه!از نگاهش بغض میپاشید!نمیدونستم کاره درستیه که برم پیشش یا نه ولی تصمیمو گرفتم و رفتم چند باری صداش کردم تا شنید!منو که دید قیافه اش عوض شد!دیدی حس کنی ادمی که تو میری پیشش از اینکه اومدی و دستشو از اب کشیدی بیرون تا غرق نشه خوشحاله؟!اونجوری بود!نمیدونم این تصور درسته یا من تونستم این کارو بکنم  یا نه!ولی خب اره نشستم پیشش و حرف زدیم!برام جالب بود!یه ادمی پیدا کردم که در موقعیت منه با تقریب بالایی!ینی ممکنه خیلی چیزا رو خیلیا بفهمن ولی مهرزاد کسیه که میتونه اینو درک کنه!مغزم لبخند زد!

یه وقتایی فک میکنم خیلیی جالبه سیستم ادم!مثلا اینکه ادم به سمت ادمایی میره با نمیره که بعدا میفهمه چرا!

من میخواستم مستقل بودن رو از مهرزاد یاد بگیرم!الان فهمیدم من مهرزادو پیدا کردم تا مستقل بودنو ازش بشنوم و تنهایی رو باهاش یاد بگیرم!مهدی یه حرفی میزد که بعضی ادما میان تو زندگیت تا بهت یاد بدن تنها زندگی کنی!و بنظرم اون ادم برای من مهرزاده نه مهدی!

به صورت جالب و اتفاقی شادم خنده داری تو ازمایشگاه فیزیک 4 گروه بندی میشدیم که من و سحر با هم بودیم و یهو سر و کله ی رضا عجم پیدا شد!منو میگی؟!میخواستم خودمو بکشم!چرا؟چون کسی بود باعث یه دعوا شده بود تو رابطه ام!بعد از ازمایشگاه بهش نگاه کردم گفتم ببین عجم درسته الان دیگه تموم شده و هیچ فرقی نداره ولی من نمیتونم ببخشمت!هیچ وقت! اینو گفتم و اون گفت که هیچ وقت نخواسته که زندگی کسیو خراب کنه و این حرفا...بعد یه چیزی گفت که...من هنگ کردم!در کمال ناباوری فهمیدم امیر بهم دروغ گفته بود!پنهون کرده بود!شکست!بت اعتمادمم شکست!

به قول خودش تمام باور هایی که داشتم دونه دونه جلو چشمام شکستن و صدای خورد شدنشونو شنیدم!

تمام ری اکشنم یه لبخند بود به داستان!

و بعد از ناهار با بچه ها رفتیم لمیز :) حقیقتا میچسبه!میچسبه که دوستای جدید پیدا کنی و باهاشون بری بیرون !قدم بزنی و حرف بزنی :)

اینا رو گفتم که بگم کلی ادم خوب تو زندگیم هست!کلی دوست باحال و با مزه!کلی اتفاقای جالب این روزا برام افتاده!ولی چیزی که هست اینه که یه ساعتایی تو روز هست که کلافه میشم کلافه تر از همیشه!

راستی اینم بگم!ری اکشن ادما راجب مبینای جدید خیلی جالبه!دیروز که داشتم از باشگاه برمیگشتم یکی از بچه های ارشدمونو دیدم!خیلی با تعجب نگام کرد !و پرسید که ت لباست عوض شده؟!خندیدم!گفتم راستش یه تغییری رخ داده که فعلا هنوز تثبیت نشده برای همین دانشگاه به روال سابقم!لبخند زد گفت افرین!خیلی جالب بود :)

 و چند نفر دیگه که شوکه شدن .. کلا جالب بود!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۰۲
پنگوئن

نظرات  (۱)

۰۲ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۳۶ لوستر اویزی
متن جالب بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی