بچه پرو :)
از بادها خسته ام
از دریا دلم گرفته است
همچون قایقی
که بر دست ِ آب مانده
نمی دانم کجای جهان
آرام خواهم گرفت
یاور مهدی پور
روزا داره با سرعت عجیبی میگذره!هر روز سرم شلوغ تر از دیروزه!
ارتباطات گسترده و مناسبی دارم ب جز یکی که رو اعصابمه جدیدا!نه به خاطر خودش بخاطر باز خوردای مسخرش!
من نمیفهمم!نمیفهمم این داستانا رو!مغزم به صورت منطقی ارور میده به داستان
تصمیم گرفتم برای یه مدتی دور باشم ازش!
اون دوستی بود ک معنی واقعی دوستی رو داشت برای من ترسیم میکرد!به قول سمیرا مثل فیلم فرندز!
میدونی ولی...
امروز یه نگا به خودم کردم!همون موقعی که داشت از چشمام اشک میومد و من زل زده بود به اون نقطه از دانشکده ک توش فوش شنیده بودم!فکر کردم که دمم گرم!
واقعا هم گرم!
میدونی چرا؟!
چون کلی ادم دیدم تو این مدت که بعضیاشون یه کدوم از دغدغه های منو داشتن و یا زمین خوزدن یا حالشون خیلی بد بود!
ولی من چی!چند تاااا بحرانو با هم دارم هندل میکنم!
این واقعا خوشحال کننده نیست؟!هست میدونی چرا؟!چون منو هار میکنه به قول روزخوش!
یا به قول شجاعی هی میزنن تو سرم تا جسارتمنو بسنجن!
امروز داشتم با فاطمه حرف میزدم و گریه میکردم گفتم فاطمه احساس میکنم پیر شدم!احساس میکنم این حس نتونستنه واسه پیر شدنس!!!پیر شدم تو راه جنگیدن با همه چیز و همه کس :))
خندید گفت ولی تو زانو نزدی!
اره زانو هام لرزید ولی زانو نزدم!
خورد شدم شکستم ولی تسلیم نشدم!
من بچه پروام! یا به قول صبا تخسم!از اونا ک وقتی میزنیشون زبونشونو درمیان میگن هه هه اصنم درد نداشت :))) این ری اکشن من نبست به اوضاع الانه ها!نه اینکه همیشه :)
مبینا کم کم دارا میسازه خودشو:)
مبینا ته قلبش یه نیرویی هست ک خوشحالش میکنه... :)
خوابم میاد و باید بخوابم..ولی مبینا در دست تعمییر است :)))
خدافس :)