پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

نامه :)

شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۲۸ ق.ظ

من معمولا کم پیش میاد این موقع شب ها رو ببینم :)

من همونقدی که عاشق صبح های زودم عاشق شب های دیرم هستم...دیر تر از الان!

ساعت دو شبه!من مثه بختک افتادم رو تحلیلی :)))

پنجشنبه قشنگ بود :) از صبح که دانشکده بودم و درس خوندم.شبشم قشنگ بود!یه پارک عجیب غریب رفتم که تمام مدت فکر میکردم اینجا نیستم !مبینا در سرزمین عجایب بود :)))

کلا شب عجیبی بود!پنجشنبه ی اسفند بود و همه جا خلوت طور بود!انگار همه کز کرده بودن تو چار دیواریشون .

یادمه میگفتم مهدی هوامو داره!بدجوری داره!لامصب گاهی فک میکنم مگه میشه یه ادمی پیدا شه انقد هوا ادمو داشته باشه؟!مگه میشه!!!یه وقتایی مغزم جرقه میزنه میگم خب حتما یه دلیلی داره!راستش نمیتونم خوبی بی دلیلو قبول کنم!ولی اون بدبخت تا حالا خوب بوده بی دلیل!من در جبران کاراش هیچ کاری نکردم!اینکه یه ادمی وجود داره تو دنیا که از رفتارات میفهمه حال و حوصله نداری و چی میخوای باحال نیست؟!رفیقک...هر چی بیشتر میشناسمش بیشتر از دست خودم ناراحت میشم که چرا این همه من راجبش تصورم منفی بود!

خب بسه دیگه راجبش حرف زدن :)

خب جمعه ی تنهایی که گذشت :)

صب ۹ اینا بود پاشدم فک کنم...خونه بودم و حس هیچ کاری نداشتم.نشستم یکم درس بخونم ولی نمیشد حوصله نداشتم.احساس تنهایی داشتم!

کلا من از اون ادمایم که دوست دارم تنها باشم بعد وقتی تنهام غصه میخورم میگم ای خدا ای فلک من تنهام :)))

این وسط یه شخصیت جدید دارم برای معرفی!ارشیا!ملقب به قاسم :))

همکلاسیمه تو این دو سال کشفش نکرده بودم!البته تقصیر من نبود من همیشه فک میکردم لاله :))) کلا بچه حرف نمیزنه از اون مدلا که کلا تو خودشه!الان ک فک میکنم شباهت عجیبی به لاک پشت داره :)))

خلاصه این بچه رو من تازگیا باش حرف میزنم!برام جالبه!حرفایی که میزنه با ادمای دیگه فرق داره!جنسشو میگم!انگار از یه دنیای دیگه س‌..دنیایی که من هیچ وقت راجبشم فکر نکردم!هیچ وقت نمیدونستم ادما میتونن زندگی اینجوری داشته باشن!

خب حالا این قاسم داستان چی میگه؟!

هیچ من گرفته و تنها و خسته و غمگین نشسته بودم اهنگ گوش میدادم که یهو به سرم زد با یکی حرف بزنم!پیام دادم گفتم قاسم نابودیم!کلی برا خودم حرف زدم!این بچه گفتم که زیاد حرف نمیزنه ولی وقتی باش حرف بزنی خیلی حرف میزنه :))) هیچی دیگه کلی بام حرف زد !

یه حرفی زد جالب بود برام:

مبینا از همه چی مهم تره!

میگفت تو از بیرون دختر شادی هستی ولی از درون پوکیدی :))

یا حتی بم گفت معدل حالت چنده؟!

فکر کردم به حرفاش!راست میگفت من تو ۶ خطی ک حرف میزنم ۸ تاش دارم میگم میخوام فلان کارو کنم چون فلانی ...!یعنی دلیل یکی از کارام خودم نیستم!یا بخاطر خوب کردن حال کسی دارم یه کاریو میکنم یا بخاطر رو کم کردن!

اونم مث تموم ادما بم نوید گذشتن این روزا رو داد...کاش یه روزی بیام بگم گذشت!!!همش گذشت!

من شاید خیلی خوش شانسم که انقد ادم خوب دور و برمه!

یکمم ترسیدم!از همین خوبیه!میترسم یه روز چشمو وا کنم ببینم هیچ کدوم از این ادم خوبام نیستن دیگه!

شایان فرفریمون هم هستا!اون بچه هم با وجود همه کارایی ک داره حواسش هست هم دید حال بدمو هم خوند هم پیام داد!اینا عزیزه برام...تک تک این چیزا برام عزیزه!

صفر که همون سحره این روزا حالش اوکی نیست...میبینم بچه رو...ولی اونم خیلی لاله وقتی حالش بده!نمیدانم باید چه کنم!از طرفیم خودم نابودم:)))

دو تاییمون وقتی تنهاییم خیلی جالبیم زل میزنیم یه وری کلا کاریم بهم نداریم ۱۰ دقه بعد یکیمون یه نظری میده یکم حرف میزنیم دوباره ساکت میشیم :)))

کلا موجود جالبیه میشه در کنارش سکوت کنی!چیزی که کنار خیلیا نمیشه!

من معمولا وقتی ساکت میشم همه فک میکنن ناراحتم!ولی یه وقتایی واقعا یه وقتایی هست که سکوت همون حرفه!!!

خب بیا اینم پستی که نوشتم همش از بقیه شد:)))

ولی این داستانش فرق داره یه جورایی نامه تشکره :) یه جورایی میخوام حرفامو بگم که اگه یه روزی نبودم تو دلم نمونده باشه!میخوام ادمای داستانم بدونن ار حرکتشون چقده برام ارزش داره!

از حال خودمم میگم...ولی الان نه...وقتی شستمش...وقتی حالم پاک بود :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۱۸
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی