شیدایی
پس از تلاش های زیاد برای نوشتن و نشدن الان در دانشکده و با گوشی تایپ میکنم :)
امروز فک کنم سیزدهم اردیبهشته.قراره با انجمن بریم رصد!رصد خاطره انگیز و لعنتی!
دو روز پیش به قدری کلافه و عصبی بودم که یه بلندی پیدا کردم رو به روی خوابگاه و دو نخ سیگار واسه کشیدن!
چیز بدیه!ادم نباید بدونه چجوری میتونه خودشو اذیت کنه!
ادم کاش ندونه نقطه ضعفای خودش چیه!کاش ندونه خودش کی ضعیف میشه!
هر پک یه خاطره س که میسوزه!
یه سرگیجه س واسه اینکه بهت بفهمونه اون خاطره ها تو ذهنته و الان تو همینی هستی که هستی !
میلاد خیلی خوب منو شناخته!فعلا البته!
چند وقت پیش بهم میگفت:تو به هیچ دختری دیگه اعتماد نداری به خاطر نگین!
و به هیچ پسری دیگه اعتماد نمیکنی به خاطر امیر!
و درست میگفت!و درست میگفت!
و من این دو تا ادمو انقددد به خودم راه داده بودم که هنوز با اینکه سال ها مثلا از داستان نگین میگذره برای من فراموش نشده !خاطره هاش حال خوبی که باهاش داشتم!و در اصل همون شیفتگی!
میلاد پسر واقعا خوبیه!گاهی اوقات حالم از خودم بهم میخوره!میگم چرا دارم اینجوری میکنم!
اره درسته با گذشتنه ۷ ماه من امیر گذشته رو فراموش نکردم!
ولی قسم به هر چی پاکیه این امیر اون امیری نیست ک من فراموشش نکردم!این امیر فیزیکی که الان هست واسه من یه غریبه س...یه غریبه ی دور!
امیر ذهنم...امیر خاطره هام این نیست...
و لعنت به روزایی که اینا رو واسه خودم اعتراف میکنم!
و لعنت به شبایی که به سرم میزنه خودمو اذیت کنم!
من حال خوبی داشتم!
ولی همونقد که بدی تا ابد نمیمونهخوشی هم تا ابد نمیمونه!
ادم نرمال همینه دیگه!یه روزایی از ته دل میخنده و انرژی مثبت...یه روزاییم اینجوری میشه...
هر به دست اوردنی از دست دادن داره....و مناینو خوب میدونم!