گم بشیم؟!
دو ساعت پیش میخواستم حمله کنم اینجا و کلی غر بزنم و از این بگمکه چقد از دست ادمای به ظاهر دوست عصبانیم!
ولی به جاش فرندز دیدم :)))
بعد سنتور زدم بعد از دو ماه!و بعد دوباره فرندز دیدم!
خوشحالم که خودم بالاخره میتونم واسه همین چیزای کوچولو حال خودمو خوب کنم و نشینم غر بزنم!
خیلی وقته تلگرام نیستم!میدونی حسخوب میده بهم!یه حس تونستنی طور :)
امروز داشتم اینستا رو یه نیگا مینداختم یهو یه جوریم شد!انگار اینجوری شده که به جا اینکه رمان بخونیم و داستان زندگی ادما رو بفهمیم ، پیج یه ادمی رو تو اینستا دنبال میکنیم!جاهایی که میرن، دوستایی که دارن،کارایی که میکنن!حتی وقتی مریض میشن!!!!خیلی مسخره اس!یه رمان واقعی!همه چیز داره شکل اصلی خودشو از دست میده!
یه حس بدی بهم داد این فضای مجازی!
جدی جدی شده یه نقاب که همه میرن پشتش گم میشن!
واقعا من دیدم ادمایی که تو مجازی یه شکل دیگه ان و تو واقعیت یه چیز دیگه!و چقدر یهو بدم اومد!!!
از دو رویی ، از نقش بازی کردن، از واقعی بودن خیلی چیزایی که شاید قبلا باورشون سخت بود...ترسیدم!
حس میکنم واسه زندگیم کلی کار دارم!کلی پلن کلی برنامه!
میدونی تو یکی از همین روزا به این رسیدم که من باید زندگی رو بکنم راستش!!!
این روزا با کسی هماهنگ نمیکنم کارامو و واسه خودم زندگی میکنم!
زندگیمو رو دایره نمیریزم و سفره دل رو واسه کسی وا نمیکنم!واز این خوشحالم! چون تصمیمایی میگیرم که تحت تاثیر دید بقیه نیست!
تعصب؟!راستش راجب چیزی فک کنم دیگه تعصبیم نمونده برام!
دیگه اینکه...
دو روزه تهرانم ولی مثل قبل به دانشگا پناه نبردم از تنهایی!!به جاش برنامه ریختم!اوقات خوشی داشتم!درسم خوندم!
برای تجربه های جدید واقعا نیاز نیست حتما یه ادمی هلت بده که اون کارو بکنی!خودت بساز روزتو،رویاتو،حالتو...
چند روز پیش دلم میخواست راجب میلاد بنویسم !راجب خوبیاشو خاطراتشو هر چی!
ولی یه کاری کرد که تمام خوبیاشو از چشمم انداخت!
یه جوریم از زندگیم خودشو پاک کرد انگار هیچ وقت نبوده!نمیدونم چطوری چت و عکسا و اینا رو هم پاک کرده و من به هیچ چیزی دسترسی ندارم!
ولی خب اینجوری بهتره!
واقعا امروز داشتم فکر میکردم که میلاد واقعا بود!؟؟انقدی که هیچ ردی نموند ازش!!!گم کرد خودشو!
چرا؟!
نفهمیدم من که!
من فهمیدم با وجود دلایل واسه تموم کردن رابطه واقعا نمیتونم یه رابطه رو تموم کنم!نمیتونم به خودم بگم خوبیا و بدیا تموم شده!
شایدم نمیتونم دل کسیو بشکونم!ولی بحث دل نیست!
یه سری ادما تو زندگیم بود ک واقعا اونقدا هم دوسم نداشتن ولی بازم نتونستم تمومشون کنم!
فکر کنم این تابستون بهترین موقع واسه تموم کردن ادمای اضافه و دوره...
باید خطمو عوض کنم!پلنی که ۳،۴ سالی هست دارم و منتظر وقتش بودم!
شاید منم باید مثل میلاد گم شم؟! :))
شاید اونموقع خودمو پیدا کنمو حالم بهتر شه با خودم :)
راجب ظاهر و اعتقادم به یه چیزای جالبی رسیدم!به چیزی که نه شوره نه بی نمک!چیزی که مبینا خیلی وقت بود میخواست اونجوری باشه!!!
این روزا بیشتر از هر روز دیگه ای رویاهای بچگیمو حسمیکنم و حس اینو دارم که نزدیکم بهشون...!یا حتی بشون رسیدم!