معذل جامعه
فکر میکنم ان روزا نوشتن پست های کوچیک و از تو گوشی بیشتر جواب گو باشه!
دو ترم پیش وقتی دکتر نیما اومد سر کلاس از بیمار های ج ن س ی این جامعه گفت و گفت که نترسیم از گفتنش!
با دکتر سپنجی ک حرف میزدم همش منو با جامعه ای اشنا میکرد که مریض زیاد داره!
یادم میاد که چادر میپوشیدم و دزفول بودم!یه ظهر تابستونی بود! دقیقا قبل از کنکور!
واسه ادم مریض فرقی نداره تو چی پوشیدی!
امروز!سه سال از اون موضوع گذشته و صبح یه روز تابستونیه!تو خیابون ادمایی رو میبینم که همه چیز یادشون رفته!
دیروز اشتباها سوار یه ماشینی شدم که فکر میکردم هدفش مسافر کشی باشه!!!
یارو دید انقد من شوتم منو به مقصدم رسوند!
امروز منتظر تاکسی بودم با یه لباس کاملا متعارف!و باز هم....
یادم میاد یه روز کنار پله های خوابگا ایستاده بودم و به بدبختیام فکر میکردم و چادر پوشیده بودم!یه شبگرد دیوونه هم اونجا بود!
الان که این اتفاقا رو میذارم کنار هم و میگمشون میخوام بگم فرقی نداره چادر پوشیدی یا مانتو!
فرق نداره منتظر تاکسی باشی یا پدرت!
دختر که باشی همن درسر ها رو داری!
من دخترم!!من با تمام این دردسر ها دخترم!
مطمئنم این اتفاقا فقط برای من نیست!
برای هر کسی که پاشو تنها از خونه بذاره بیرون پیش میاد!
حتی گاهی تنها هم نه...