نتیجه گیری
این هفته هفته ی عجیبی بود که حتی من وقت اینو نداشتم با خانواده تماس داشته باشم حتی!
گاهی وقتا فکر میکنم وقتی زندگی ادم اینجوری باشه خیلی بهتره!اینجوری دیگه همه مغزش پره و به چیزی فکر نمیکنه!
باحال ترین ایونتی که میتونست برای من بیافته این ایونت نسکوییک بود!ایونتی که توش پر از بچه اس که همه دارن بازی میکنن برای من یعنی منبع انرژی و حال خوب!
دروغ چرا یکم زیاد درگیر حاشیه شدم!
امروز بعد از صحبت هایی که با نیکا داشتم فهمیدم بهترین راه اینه که کار خودمو بکنم و به هیچ حاشیه ای کارینداشته باشم!ابنجوری حال خودمم بهتره!
امروز از رانی با شقایق اومدیم نسکوییک
تو راه حرف زدیم...نمیدونم چند درصد از این حرفایی که گفت رو بقیه هم میدونن یا نه...
دختر عجیبی بود!و حرفاش یه حال غریبی بهم میداد!یه چیزی اشنا...
تلخ خند های عجیب و حال عجیب ترش!
همیشه شناخت ادما بهم یه حال بامزه میداد!برای همین کنجکاو بودم تا با کلی از ادمای جدید حرفبزنم و بشناسمشون!
دلم به شدت برای دوستام و دانشگاه تنگ شده!
و عاشق این شباییم که داره بوی پاییزش میاد!و حس خوب تموم شدن تابستون :)
با تقریب خوبی بیشتر چیزایی که براش این تابستون برنامه ریخته بودم رو بهشون رسیدمو الان که فکر میکنم این داستان بازم بهم حس خوب میده!
جا داره بگم محرم پارسال کجا و امسال کجا!
باورم نمیشه داره یه سال میشه که چادر رو ول کردم!و این همه تحولات عجیب برام پیش اومد!
امروز که داشتم با شقایق حرفمیزدم میگفتم که راستش از دو سال پیش تا الان اصن مبینا خیلییی عوض شد!
دو سال پیش همین روزا بود که اومدم تهران و ثبت نام دانشگاهو...
وقتی من ادمی بودم که بابام میرسوندم کلاس زبان و تقریبا هیچ جایی تنهایی نمیرفتم یهو اومدم تو شهری به این گندگی و ...
چقد تجربه های مختلف پیدا کردم...چقد دوست و اشنا پیدا کردم تو این شهر
..چقد جای دوست داشتنی پیدا کردم!
و الان به جایی رسیدم که به تهران میتونم بگم شهر من!بدون هیچ حس غربتی!
مثل همیشه باید بگم تهران درد و درمان :)
مرور خاطرات مثل کلاس درسه:)))
#حال_خوب
#امید_به_زندگی
مبینا
تهران-شهریور ۹۸