پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

ای اهل حرم...

سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۱۵ ق.ظ

ای اهل حرم پیر و علم دار نیامد

ای اهل حرم پیر و علم دار نیامد

علم دار نیامد

علم دار نیامد

سقای حسین سید و سالار نیامد

سقای حسین سید و سالار نیامد

علم دار نیامد

علم دار نیامد...

.

.

.

امروز تاسوعا بود!

دیشب با مامانم رفتیم خونه ی داییم.همونی که تازگیا زنش فوت شده!یه مراسم گرفته بودن.روضه طور

داشتم به حرفای خن رانا و اینا گوش میدادم

هی اعصابم بهم میریخت و زندداشم نذاشت یه سوال حسابی از خانومه بپرسم تا دیگه اینجوری حرف نزنه :))

خلاصه رسید به مداحی

یهو اون نوحه ی بالا رو خوند...

کلی چیز یادم اومد!کلی....

بچه بودم یادمه....خیلی کوچولو ابتدایی بودم یا راهنمایی!هر جمعه میرفتم مسجد محلمون!برنامه داشتن!سخنرانی!حاج اقا ابوالقاسمی!همش مامانم اینا میگفتن واس چی هی میری مسجد!برا خودم یه پا ملا شده بودم!دقیقا مثل دیشبی برای اولین بار این نوحه رو شنیدم تو اون مسجده...خیلی دلمو لرزونده بود...

مثل دیروز و امروز که چند باری دلم به شدت لرزید!

من اعتقادات خودمو دارم...که با خیلیا فرق داره!من عزاداری رو قبول ندارم!من تفکر رو قبول دارم!من به نظرم عاشورا یه چیزی بیشتر از یه جنگ ساده و تشنه بودن امام حسینه!

اصن به نظر من اسلام این چیزی که نشون داده میشه نیست!

تمام دیروز و امروز تو روضه هایی که رفتم فقد تو افکار خودم غرق بودم!گاهی وقتا هم طغیان میکردم که مامانم و زنداداشم جلومو میگرفتن تا توی جمع به سخن رانایی که اسم خودشونو گذاشته بودن سخنران چیزی نگم!

دین...خیلی شخصی تر از هر چیزیه که میشناسم!

و حق الناس..

امروز داشتم با مامانم حرف میزدم!حرف عادی!یهو وسط حرفام همیدم چقد از حرفام ارجاع به قرانه واقعا!و اون لحظه کرک و پرم ریخت!

گفتم شاید من تو خیلی چیزا شک کنم!مثلا این که اصلا اون دنیایی وجود داره یا نه

مثلا بحث حجاب

یا اصن نماز

ولی یه اصولی رو خیلی قبول دارم!و بیس اون اصولمم توی قرانه!

داشتم فکر میکردم من عقیده ای که دارم همش سعی میکنم اپدیتش کنم رو دوست دارم!

این که واسه چیزایی که قبول میکنم میجنگمو دوست دارم!

داشتم میگفتم از حق الناس!

یه ساعت بعد از رسیدنم به دزفول فمیدم داداشم رفتم دفتر خاطرمو خونده!بهش تو دین میگن تجسس!

رفته گند زده تو حریم خصوصیم!چیزی که واسه دو سال پیش بوده و خیلی وقته تموم شده بود رو فهمیده بود!و نه تنها خودش بلکه ابرومو جلوی بقیه ی ادمای خونه هم برده بود!

و پدر مادر بیچاره و بی خبر من عمیقا ناراحت شده بودن و قلبشون رو درد بود!

به من که رحم نکرده بود این برادر .... به مامانم اینا چرا رحم نکرده بود رو نمیدونم جدا!

با مامانم یه بحث طولانی داشتم...بحثی که گوینده بیشتر من بودم...اون کسی که میگفت...گریه میکرد....میلرزید...و سعی میکرد 21 سال زندگیشو خالی کنه!سعی میکرد بگه یه اشتباه که اتفاق میافته واسه یه لحظهو یه تصمیم نیست....واسه هزار بار لرزیدن و زمین خوردنه!واسه رفتار ادماس!

امیدوار بودم بفهمه!امیدوار بودم وقتی دارم با تمام وجودم و از عمق دلم باهاش حرف میزنم درک کنه!

بغلم کرد...گفت خیلی چیزا رو میدونسته ... و خیلی چیز ها رو هم باور نکرده...بهم گفت که حق رو بعضی جاها به من میده...

ولی برای من دیگه ارزشی نداشت!

مبینا شکسته بود!

خورد بود!

این چیزی که زیر پا له شده بود همون حق الناس بود!همون دینی که سنگش رو به سینه میزنن!

همون امام حسینی که واسش سیاه میپوشن و هیئت میرن...

تو اون گریه ها و لرزیدنام گفتم...مطمئن نیستم...ولی فک کنم منم خدایی دارم!

و اگه پل صراطی باشه!اونجا راجب این موضوع با هم حرف میزنیم!

ادمایی که تضور خودشون رو باور میکنن و قبل از اینکه باهات حرف بزنن بریدن و دوختن به نظر من ارزش حرف زدن رو ندارند!

ادمایی که بهجای این که حرفات رو بشنون و راجبش فکر کنن مدام توی ذهنشون دارن جواب بعدیتو اماده میکنن...و یه پافشای و اصرار حماقتانه ای تو وجودشون هست!

خستم از تک تک ادمای این شهر!

ادمای که تمام عقلشون توی چشم هاشونه!

و تمام درکشون قد همین روضه هاییه که میرن!

ادمایی که بدون هیچ مقاومت خاصی هر کی هر چی میگه رو میپذیرن!

اول از همه از خانواده ی خودم!

نمیخوام بگم من خوبم یا چی...من حرفم فقد اینه چرا!؟

امروز داشتم فکر میکردم در نقش یه خواهر چی کم گذاشتم؟!

روزی بی احترامی کردم؟!حرف زشتی بزنم؟!هیچ وقت!

شده روزی به من بگن برام فلان کار و بکن و من نکنم؟!هرگز!

شده روزی برای ناراحتیشون بیشتر از خودشون ناراحت نشم و برای خوب شدنشون هر کاری نکنم؟!هیچ وقت

شده که جلوی کسایی که باهاشون بدن ، بد بگم؟!جز پشتیبانیشون چیزی نگفتم!

یکم انصاف....شاید حق من این حرفایی که میزنن نباشه!شاید حق من این ابرو بردنا نباشه!شاید برای یه اشتباه انقد توان زیاد باشه!

من جای حق نیستم....من نمیتونم قاضی باشم...قاضی یکی دیگه اس...که اگه باشه...خودش حق و به حق دار میده!

که کارمایی وجود داره....

که زمین گرده...

و اما...حرفی که امروز شنیدم!

داشتم به مامانم اینا میگفتم که شما کم کم دیگه باید بیاین تهران!احسان گفت: دبگه نمیخوان بذارن تو هم بری تهران چی میگی!

لبخند زدم!

تو دلم داشتم میگفتم:من از ایران میرم چه برسه از دزفولش!

من ادم رفتنم!

برای من که ادم رفتنم جهان خونس :))))

چرا اینو اینجا گفتم!گفتم و ثبت کردم که یادم بمونه واسه خاطر این حرفم که شده نمیذارم ارزوهام بمیرن!

هر چی بیشتر بزنن من هار تر میشم!

نمیذارم.....به همون خدایی که قبولش داری نمیذارم ارزوهام زیر حرفاتون له شه!به تک تکش میرسم و زندگیمو خودم میسازم با همین دو تا دست کوچولو....کمری که خم شده ...دلی که خونه و چشمایی که هر دفعه اشکی میشه!نمیذارم....

و از این دین...

و از این اعتقاد من هیچی نمیخوام...

من تسلیم چیزیم که خودم بهش برسم...نه تسلیم دین ساختگی و ظاهری شما که براش ده دقیقه هم وقت نذاشتین!

و بنطر من اول ادما باید درس انسانیت رو یاد بگیرن و بعد درس دین و ایمان رو...

و ایمان عشق میخواد....

و این عشق با دو تا روضه و دوتا سخن رانی تو ادم پیدا نمیشه...عشق عطش میخواد...نیاز میخواد!

الان دارم میفهمم وقتی میگن به حروفی که توی نماز میگید توجه کنید یعنی چی....الان میفهمم نماز یعنی چی...

الان میفهمم توجه یعنی چی...

و هنوز خیلی چیزا رو نفهمیدم...

و هنوز خیلی راه هست...و من هنوز اول راهم...ولی چیزی که از اخر راه معلومه اینه که من نمیذارم ارزوهام له شه!

مبینا

دزفول-تاستان 98

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۱۹
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی