پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

تلخی روزگار

چهارشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۸، ۰۸:۵۶ ب.ظ

حالم اصلا خوب نیست

و میدونم چقد دارم با هممممه ی ادم های اطرافم بد حرف میزنم...از خانواده تا دوستام...

دست خودم نیست از دزفول و از توی این خونه بودن نفرت دارم...از طعنه ها و تیکه هایی که بهم میندازن...دوست دارم از دستشون فرار کنم برم جایی که هیچکسو نبینم!

دوست ندارم اصن بیام این شهر لعنتی...با ادمای لعنتی ترش!

دارم به این فکر میکنم اصن برم امریکا با ویزای سینگل که اگه بخوامم نتونم برگردم! :/

وحشی شدم...به شدت اخلاقم بده!

دندون پزشکی و عادتای دخترونه هم مزید بر علت شده!هر کیم بهم بگه چمه بدون حفظ حیا و خجالتی بهش میگم!بی حال تر از این حرفام!

از این همه گیر دادن که چیکار کنم بشینم و پاشم و همه چیزمو بقیه مشخص کنن متنفرم!

چقد زندگیم تهران اروم تره!واقعا دل تنگی ارزش این همه دردسرو نداره!

شبیه یه پرنده تو قفسم که فقد دارم بال بال میزنم!

زبون تیز و تلخه!مامانم برگشت گفت چقد حرفات نیش دار شده!میخواستم بگم همین شما مبینای بدبخت رو به این روز انداختین!

همین شما زبونشو تیز کردین!اون که جز شیرین زبونی کوچیکش چیزیو نداشت....

 

نمیدونم شاید دارم یک طرفه به قاضی میرم...ولی عصبی تر از این حرفام که به شخص دیگه ای یه کوچولو حق بدم...

انگار تمام ناحقی های این 21 سال اومده جلو چشمم!حتی نمیتونم ببخشم!همه بد های ادمای این چند سال جلو چشمم رژه میره!

ادمایی که شاید خلی وقت بود بهشون فکر نمیکردم!

خاطره هایی که خاکستری شده بود دیگه برام همه اومده جلو چشمم

یاده شبای بچگیم افتادم...اون موقع ها که دوست داشتم از خونه فرار کنم...مامانم میدونه اینا رو؟!نه هرگز!چون فقط نگران این بود تمام زندگیش که مردم چی میگن!

یاده اون موقعی که واسه خدا نامه مینوشتم...یا واسه امام زمان...منتظر بودم یه روز بیدار شم و یه دونه از اون معزه ها واسه من باشه!

یاده حرف هایی افتادم که تو راهنمایی تو دعوا ها میگفتم!زبون دو متریم!اون موقع به این فکر میکردم که زود ازدواج میکنم از دزفول میرم بعد طلاق میگیرم و تنها زندگی میکنم!

الان که دارم فکر میکنم حقیقتا پشمام ریخته از راهکار های کودیکم....

من همه راهای خلافو تا ته تو ذهنم رفته بودم....همه نقشه هاشو اماده کرده بودم!

ولی در نهایت مثبت ترینشو انتخاب کنم!فرار از دزفول به بهانه درس!فرار از ایران به بهانه ی درس!

یاده اون روزایی افتادم که مشاوره میرفتم!یه چیزای کمی از زندگیم گفته بودم!اقاهه خیلی تعجب کرده بود از من!و از راه حل هام!

چقد دوست دارم باز بشینم برای یه ادمی تمام روزای زندگیمو تعریف کنم...تا از توش یه چیزایی دستگیرم شه!که من دقیقا چمه....دقیقا چی تو ناخوادگاهم انقد منو عصبی کرده...

این همه موی سفید لای مو هام چی کار میکنه....

حالم از پس زده شدن بهم میخوره.....حالم بهم میخوره....الان شده یه عقده...یه عقده تو گلوم...برای همین الان اونی که همه رو پس میزنه منم!!!!من شدم پس زننده درجه یک!

با هیچ کی حرف نمیزنم...

دارم از همه فرار میکنم

از همه کس

از همه جا

چقد بد شده حالم...چقد احتیاج به یه تایم استراحت دارم....چقد نیاز به یه معجزه دارم........

باز افتادم رو دور اهنگای صادق...خودمو میشناسم...میدونم چقد این موضوع بده!!میدونم چقد بده!

اهنگ بی اندازگیش....انگار داره داستان منو میگه....اهنگ تنهاییش.... :)

منجی من کجاس پس؟

میدونم منجیمم خودمم اخرشم...میدونم...میدونم یه روزی درستش میکنم...

میدونم یه روزی پشیمونی این ادمایی که دهنشو وا کردن فقط رو میبینم....میدونم....

فقط هر کاری میکنم الان نمیتونم انقد تلخ نباشم....

هفته ی پیش همین روزا حس میکردم چقد بالام و چقد همه چیز خوبه و چقد موفقم

و الان دقیقا 180 درجه همه چی چرخیده....

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۲۰
پنگوئن

نظرات  (۱)

همه دنبال منجی ان...

پاسخ:
بله :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی