پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

ترد شده!

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۲۶ ب.ظ

 رسما انگار جزوی از خانواده نبودم...

امروز‌زنگ زدم خونه..دیدم جواب‌نمیدن

زنگ زدم موبایل بابا...بابا گفت رفتبم اهواز.منم بیخبر از همه‌جا و همه چیز!گفتم چه خبره اهواز!؟ گفت هیچی دیروز عصری شیشه میافته‌رو دست داداشت تاندونش رو باید عمل‌میکردن...

اصن نفهمیدم چی میگه!فقد اشکام بود که‌ میریخت روی صورتم!

امروز سالگرد ازدواجشون بود!صبح به ناهید پیام دادم تبریک گفتم!از همه جا بی خبر!

سالگرد ازدواجی که تو بیمارستانه؟!

من چه خواهر بدیم نه؟!

از دست خودم عصبانیم..از دست ناراحت شدنای بی موردم!از اینکه وقتی ناراحت میشم دلم میشکنه!

نمیخوام بگم بخاطر منه!اما‌به طرز بدی خودمو مقصر میدونم!

انقدی وضعیتش بد بوده که نتونستن دزفول براش کاری کنن که‌رفته اهواز...

انقدی وضعیتش بد بوده که بابا گفت الان زنگ نزن بهش تازه بهوش اومده...

کلافه ام خیلی کلافه!

کاش یکی بود کنارم الان فقد بهش میگفتم چقد از زندگی میترسم!

منه خر دیشب ...

اه

من خیلی بدم خیلی بدم خیلی بد!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۲۷
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی