چشم ها را باید شست!
بدی کنار خوبیه که معنی پیدا میکنه!
چشم هامو شستم یه جور دیگه دیدم!ادمایی رو دیدم که لباسشون مارکه و چت و مستیشون حد نداره ولی وقتی میبینن از سیستان بلوچستان ادم اومده تهران شمارشو بهشون میده تاهر کاری تو تهران داشتن براشون انجام بده
من ادمی رو دیدم که امکان نداشت سر چارراه به یه بچه کار برسه و بهش یه چیزی نده!خوراکی پول هر چی
من ادمی رو دیدم که با تمام مسخره بازی و غد بازیاش به یه پس بچه ی جوراب فروش میرسه و پولای تو جیبشو در میاره و بهش میده!
این ادما که میگم نه پیشونیشون از سجده ی طولانی پینه بسته نه ادمایین که پولشون از پارو بالا بره!
خیلی اتفاقی وارد یه کانون شدم کهبه بچه های کار درس میدن!خیلی اتفاقی رفتم و کلاسو شروع کردم!دوست نداشتم کسی از این کارم خبر داشته باشه
ولی الان جداااای از تمام کار خیر و هر چیزی که راجبش هست میخوام از این یه جور دیگه دیدنه بگم!
اینکه با ادمایی اشنا شدم که خوندن عددا رو هم بلد نیستن!یه چیز خیلی ساده!
ولی دل ساده و پاکی دارن!
ادمایی که از من میخواستن فقد یه کلاس دیگه بذارم تا اونا هم بتونن بیان!
ادمایی که لبخند میزنن چشماشونم میخنده!
ادمای ساده ای که از منچیزای ساده ایو میخوان!
محمدرضایی رو دیدم که روی تنش خالکوبی داره و گوشواره میندازه..کلی هم کسافت کاری داره :))) ولی هر بچه ای رو که میبینه بهش کمک میکنه ، ادمای شهرستانی رو راهنمایی میکنه!مهربونه!
میلادی رو دیدم که همیشه یه خوراکی تو ماشینش هست واسه این بچه های کار!یا اینکه یه بار یادمه خودشم زیاد پول نداشت ولی یه اقای پیری اومد دم ماشینش و بهش گفت دسته گل اخرمه!تو رو خدا بخر برم خونه!میلاد خرید!و بعد به من گفت حتما خانوادش منتظرشن خیلی دیر بود دیگه باید میرفت خونه!
از یه جایی به بعد انگار زندگی ادما یه رنگ دیگه میگیره!
من زندگیم رنگ و بوی دیگه گرفته!خیلی وقته!درست از همون روزی که خواستم دیگه دیکته شده ی کسی نباشم!
بگردم ببینم چی حال خودمو خوب میکنه!
و الان انقد از مبینای دو سال پیش فاصله دارم که فکر نکنم کسی از ادمای قدیمی زندگیم بشناستم اصن!