ارامش قبل از طوفان
ترم سنگینیه!
یعنی یه طوفانیه که نمیدونم چجوری از پسش باید بر بیام!ولی اگه بربیام چقد به خودم افتخار کنم :)
یه سری چیزا یهو میاد سر راهت بدون اینکه براش نقشه ای کشیده باشی!من خیلی به این چیزا اعتقاد دارم!
بچه ها میگفتن تا قبل از اینکه سر کلاس الکترونیک برسم همههه ساکت بودن!وقتی من رسیدم و سوالام شروع شد همه بچه ها هم فعال شدن :)
بهم انگیزه داد این خبره :)))
همه چی خوبه ولی فکر کنم ارامش قبل طوفانه!طوفان ترم ۵ با ۱۹ واحد اختصاصی سنگین!
دیوونم؟!شاید!
به قول سپنجی اومدم اینجا که سختی بکشم
به قول سینا اپلای کردن سختی داره به این راحتیا که نیست
هیچ کی نتونست یا شایدم نخواست که با هم زبان رو شروع کنیم!
ولی من شروعش میکنم!و چیزی که مهمه شروع نیست!ادامه اس!
پروژه خیلی اتفاقی افتادم توش!و هوشیار رفتار جالبی بام داره!شبیه یه مامانه که جدی برخورد میکنه!
انقد خوشحال بودم از شروع ترم که روزای اول تو دانشگا راه افتاده بودم و با صدای بلند و ذوق زیاد با همه سلام میکردم:)))
دلم واسه شایان تنگ میشه از ایران بره!
همینطور مهرزاد!
پویان گوگولی :) دقیقا عین باباهاس :)
ماهرخ خندان
اریا با موهای بلندش که هر روز براش یه کش جدید میارم تا موهاش نره رو اعصابم :)))
مهدی و مهدیس :)
ارمین گوگولی که شبیه یه پاندای مهربونه!
سحر همیشه های دانشکده!
اب هندونه های بوفه مرکزی
اون بالای شهدا گمنام که پاتوق خودمونه :)
گوهر خسته :)))
شبیر اروم :)
اقا رضا و دیوونه بازیاش
ماموت و بی حالیش :)))
بهار بامزه :))))
قاسم با نگاه های خندان!و اعصاب همیشه خورد :)
سه طبقه خاطره مطلق!
اتاقای استادا هم که بماند :)
در طی صحبتم با بهروز فهمیدم علافه شدیدی به ماده چگال دارم :)
دلم واسه ایونتا هم تنگ شده حتی!
بماند میلاد و بیرون رفتن و خوشگذرونیا :))) تو فکر این بودم ماکارونی درست کنم امشب! یادش افتادم :)
روزخوش اگه بود قطعا تا حالا فسنجون هم درست کرده بودم :)))
من عاشق این شرایط لعنتیم :) تهران دوست داشتنی :)))
همش یاده حرف اون ادمی میافتم که بهم گفت تو اومدی تهران خودتو گم کردی!
ایا گم کردم؟
من تازه دارم خودمو پیدا میکنم راستش!
یه چیزی تو سرم زیاد صدا میده!داستان مولانا و شمس!و خمره به دست شدن مولانا تو بازار!
این فصل دوم زندگیم هیجان انگیزه
و من دارم مقدمات فصل سوم رو درست میکنم!به شدت هیجان زدم!
و نمیخوام کسی رویاهامو ازم بدزده!
ولی دلیل نمیشه ۱۹ واحد اختصاصی کمرمو نشکنه!امیدوارم پشیمون نشم و بترکونم این ترمو.... :)
و من یه اتوبان چند باندم...که علایق مختلفم هر باند رو تشکیل میده! اینو اولین بار معلم گسستم بهم گفت!و بعد از اون...همه ادما اینو فهمیدن :)
چه شوقی در یادگیریست؟!چه راز پنهانی ؟ :)
فقط کافیه باورش کنی :)