نفوذ!
رخنه کرد!
بالاخره فشارای بیرون خونه به دانشکده هم رخنه کرد!
امروز ادما به معنای واقعی کلمه غمگین بودن و غم زده!
مدت هاست حال خوب شایان رو ندیدم!یا لبخندای پویان که مدت هاست ب رمق شده!
آرمینی که خنده هاشم حرصی شده!
یا مهدی که از عصبانیت راه میره!
مهرزادی که چشمای نگرانی داره...
یا ماهرخی که دیگه شلوغ و پر سر و صدا نیست
مینویی که گریه میکنه!
مرضیه ای که حرصی بجای درس خونون توییتر رو بالا پایین میکنه!
سحری که مدت هاست تو دیواره
آریایی که فقد میخواد از اینجا فرار کنه!
هیچ کی حالش خوب نیست!
هیچ کسی ادم پر انرژی قبل نیست!حتی من!حسن پر انرژی دانشکده با سر و صدای زیاد!که از طبقه یک تا طبقه سه صدام میپیچید!
چی شدیم؟!
هیچ!
اومدم از دانشکده بزنم بیرون بر اثر حرفایی که با کاوه زده بودمو فیلمایی که شایان نشونم داد انقد ترسیده بودم که نمیتونستم تا در خروجی برم
برگشتم و دست به دامن پویان شدم!
پویان اومد!و با هم برگشتیم خوابگا...
داشت میگفت ۱۶ آذر که روزه دانشجو شده...فقد ۳ نفر مردن ولی الان...
ابان آذر دی....هر ماه...هر روز... هر روز...ادم میمیره...
ولی دیگه مرتبه اش مهم نیست!دیگه مهم نیست!برای هیچکی مهم نیست!
داریم چی میشیم؟!
داریم میریم تو دیوار!
یک م ل ت واقعا در جهل علامه! به معنای واقعی ...
خوشحالم که یکی مثل پویان هست...
اون تیکه که داشتیم جدا میشدیم بهم گفت مبینا بلدی دیگه صدای جغد دراری؟!
گفتم اره
گفت مشکلیپیش اومد صدای جغد درار میام کمکت
من: هو هو ،حله کار میکنه :)))
....
گاش درست شه...کاشخواب بودم...کاش تموم شه!