پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

روح در خانه

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۰۹ ب.ظ

خونه ی اینجا یعنی دزفول هیچ روحی نداره!

یه خونه ی قدیمی با نمای سنگ سفید...که دیگه سفید نیست!

با در هایی که حداقل دو تا قفل بزرگ روشون داره!

با یه حصار روی دیوار و یه سقف فلزی که حتی بهت اجازه دیدن اسمون رو هم نمیده!

یه خونه پر از دیوار!پر از سقف!

بدون گیاه!

قبلنا خونمون حسار نداشت انقد قفلای بزرگ بزرگ نداشت!تو حیاطمون یه باغچه ی گنده با یه درخت خیلی بزرگ تر داشتیم!درختی پر از نارنگی!گل های شببو!که من عاشقشون بودم :)

چقد قبل تر ها خونمون روح داشت!

الان این اشپز خونه ی تیره و مبلای تیره فقط دلمو میگیره!

چقد تلاش کردم که خونه ی تهران فقط یه مشت دیوار خالی نباشه!و واقعا هم اینحوری نیست!

همشم به لطف گلدونای کوچیک و بزرگیه که دارم!

ولی لعنتی چقد گلدون گرون شده!

 روح دادن به خونه ها هم گرون شده!!

چق دوست دارم یه سطل رنگ بردارن و بپاشم به سر و روی این خونه ی قدیمی!چقد دوست دارم بهش روح بدم!

حیف..

حیف که دست و بالم مثل همیشه بستس.... :)

احساس میکنم واسه ادمای این خونه هم دیگه روحی نمونده!

بابام و داداشم صب میرن سر کار!وقتی میان یه غذا میخورن و سریع میخوابن!

تمام بودنمون کنار هم میشه یه فیلم دیدن!

یا اگه خیلی بهم لطف داشته باشیم یه تخمه کنار هم بخوریم و همه با هم سرمونو بکنیم تو گوشیامون!

نه نه یه لطف بزرگ تر هم هست!مسابقه ی کی از همه بهتره راه بندازیم!و یه مشت واژه ی "من" رو کنار هم ردیف کنیم!!! که این روزا من چیکار کرده!!که چقد خفنی تو!بابا اختاپوس! چقد پیش بینیات درسته!

بیشتر از دوماهه که اینجام داره میشه سه ماه!

یه بار دور هم جمع شدیم برای هم کتاب بخونیم؟! نه

یه بار جمع شدیم که با هم حرف بزنیم؟!بگیم خب تو الان دقیقا از چی ناراحتی؟! نه

شده بشینیم از هم بخوایم راجب زندگی بیرون از این دیوارامون برای هم حرف بزنیم؟نه

شده همو بغل کنیم بگیم چقد از بودن کنار هم راضی هستیم؟که اگه کرونا اومده بازم خوب شده چون کنار هم بودنمون بیشتره؟! نه

 

روح ادما کجا رفته؟!

 

مامانم همه فکر و ذکرش شده سرویس دادن!غذا چی درست کنم!؟لباسا رو بشورم خونه رو مرتب کنم به مامان بزرگت برسم کیک بپزم شیرینی درست کنم....مامان!یه دقه صبر کن!با این چیزا حالت خوب نمیشه عزیزدل من!تو به روح نیاز داری!به نوری که بتابه تو خونه! نه صرفا حوندن چاردونه کلمه ی عربی!و نماز و قران و کار کردن!پس روحت چی؟!

 

دلم میسوزه...ولی دستم بسته اس...

 

میدونی همه چی هم ربط به گلدون نداره!خوابگاه گلدون نداشتیم!یه چاردیواری کوچولو بود که بزور توش جا میشدیم!ولی چقققدددد حرف واسه گفتن داشتیم!چقد صفا بود!

 

صفای خونمون کجا رفته بابایی؟!

صرفا چون همه ادم بزرگ شدیم دیگه نباید صفایی باشه؟!

 

چقد ناراحتم که حالم بیرون از خونه از توی خونه بهتره!!! چقد ناراحتم که حس خونه بودن ندارم!حس یه زندونه با قفل های زیاد!اینجا همه چیز اهنیه!سرده بی روجه!

 

کاش میتونستم تو خونه موسیقی پخش کنم...و با هم گوش کنیم!نه اهنگای ساسی و رضا بهرام و بهنام بانی.....

کاش میتونستم سیاوش بزارم و با هم کتاب بخونیم و قهوه بخوریم!یا چایی دارچین :)

کاش میشد ابی گذاشت و نقاشی کرد!

یا حتی باخ!صدای پیانوش بپیچه  تو خونه حالمون خوب شه!

نه اصن اهنگای قری قری بذاریم با هم برقصیم هوم؟!
 

با من میرقصی؟!

 

کاش هممون ساز بلد بودیم اصن!

چقد روح ادما این روزا گم شده نه؟!

من سخت میگیریم یا سخته؟!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۱۸
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی