پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

برگشت

يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۱۵ ق.ظ

اهم اهم

صدامو دارین؟ :)

صدای منو میشنوید از تهران!در بهار ۹۹ :)

واقعا دیگه واسم شده بود حسرت دیدن این خونه و این هوا و این اتوبانای این شهر لعنتی :)))

من یه دختر جنوبیم!خوزستانی!همیشه هم خوشحال بودم بابت این موضوع!

ولی همیشه با زندگی کردن اونجا مشکل داشتم!

از وقتیم که هر جوری شده خلاف جهت اب شنا کردم تا بیام تهران تقریبا سه سال میگذره!که تو این مدت قبل از داستان کرونا شاید سر جمع یه ماه هم برنگشته بودم به خونه و جنوب!ولی بخاطر کرونا سه ماهی در اختیار کامل خانواده بودیم!

زندگی چرخ چرخ چرخ میزنه تا چیزای مختلف اونجایی که باید قرار بگیرن!

من از اون ادمام که فکر میکنم اشنا شدن دو تا ادم بی دلیل نیست :)))

حالاهم کلی همه چی چرخ زد و چرخ زد تا الان دوباره تهران باشم!

با بابا اومدیم جمعه شب رسیدیم! :)

تو هواپیما که بودم خیلی خوشحال بودم!اخه من هر وقت سوار هواپیما میشم به این فک میکنم که احتمالا باره اخره :)))) و همیشه اینجور وقتا به ادمایی که دوست دارم فک میکنم

البته این موضوع فقط محدود به هواپیما نیست!گاهی وقتا تو یه ماشین در حال حرکت و یا کوه رفتن هم برام پیش میاد!

ولی اینبار هواپیما بابام کنارم بود!خیلی اروم بودم :) وهمین برام کافی بود که مهم ترین و دوست داشتنی ترین ادم زندگیم کنارمه!

و جالب اینجا بود که بهترین پروازی بود که تا حالا سوار شده بود از نظر لرزش واین داستانا :))))

بهرحال زندگی تو ایران این ترسها رو هم داره دیگه :)

وقتی برگشتم با اولین چیزی که مواجه شدم خشک شدن بزرگ ترین گلدونم بود!!!!

من اصلا نمیدونم چرا انقد این موضوع خشک شدن گلدون ها حالمو بد میکنه!

و چرا انقد اذیت میشم....

بهش اب دادم!شاید ریشه اش خشک نشده باشه شاید دوباره جوونه بزنه!

خوشحالم که برگشتم!و حالم خوبه!

هنوزم نمیدونم تا کی هستم و اصن برمیگردم جنوب یا نه!ولی مهم اینه که الان حالم خوبه :)))

یه وقتایی تمام کاری که میکنم درس خوندنه!حالا شایدم یکی دوساعتی رو تو روز استراحت کنم!

ولی چیزی که الان هست اینه که دارم زندگی میکنم!و کنارش درس میخونم!

و این دو تا موقعیت چققققققدر با هم فرق دارن!و چقد حال ادم تو این دو موقعیت با هم فرق داره :)

من اصن تلوزیون نیگا نمیکردم!ولی دزفول رفتنم باعث شده بود درگیر کلی سریالایی بشم که همیشه خودم مسخرشون میکردم!!

ولی وقتی برگشتیم دیدیم تلوزیون این خونمون کار نمیکنه :))) بعد که از نگهبان پرسیدیم گفت که دیش مرکزی خراب شده تا یه هفته دیگه وضع همینه!

اولش ناراحت شدم!اخه تنها سرگرمی بابا تلوزیونه!و الان که تلوزیونی در کنار نیست حتما مغز منو خواهد خورد :)))

ولی بعد خیلی خوشحال شدم!چون این یه هفته واسه پریدن این سریال های مسخره کافیه :)

بجاش امشب ینی یه ساعت پیش بعد از اینکه درس خوندم دو سه قسمت فرندز دیدم و کلی خندیدم!همراه با فرندز تن ماهی هم خوردم :))) دقیقا حس و حالی که خیلیییی دلم براش تنگ شده بود :)

میگن ۱۷ام قراره دانشگاها باز بشه...

من نمیدونم خوشحالم یا ناراحت !! فکر میکنم بیشتر هیجان زدم!!

علاوه بر دیدن دوستام و رفتن به دانشگاه که کلی دلم تنگ شده بود قراره رضا رو هم ببینم :))) و خب...طبیعیه که هیجانم بالا باشه :)

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۲۸
پنگوئن

نظرات  (۱)

welcome back :)

پاسخ:
مرسی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی