خودسازی ۱
تا وقتی شروع نکردی همینه!نترس!
اولش که به میدون پا میذاری میبینی زمین خاکی تر از اون حرفاس که فک میکردی!کلی سنگ ریزه و شیشه خورده تو مسیره که کف پاتو زخمی میکنه!
ولی میدونی چی بهت کمک میکنه؟!
اینکه نری وسط میدون اصن راه خوبی نیست!اتفاقا باید بری!چون بخوای و نخوای باید برسی به اون ور این مرزی که ساختی!
چیزی که کمک میکنه داشتن کفش اهنی امید و اعتماد بنفسه!
من دو سالی میشه که فهمیدم معذل اساسیم چیه!
اونم وقتی بود که دکتر سپنجی بعد از شنیدن حرفام گفت : مبینا من ، تو و همه ی ادم هایی که اینجان از بالاتر از متوسط ضریب هوشی برخورداریم!و اون چیزی که ادم ها رو داره متفاوت میکنه تلاششونه!تو تلاش میکنی و این خیلی خوبه!ولی به تلاشات اعتماد نداری!به خودت اعتماد نداری!به تونستنت!
این مرد برای من اسطوره (؟) اس :)
واقعا معنی بعضی حرفاشو خیلی بعد تر ها میفهمم!
دیشب بهش ایمیل زدم و از دلتنگیام براش گفتم :) و در جواب ایمیلی خیلی سریع فرستاد به فاصله ی بسته شدن چشمام و بیدار شدنم از خواب :) اولش نوشته بود : dear mobina! و اخرش: take care :)
اخه من کدوم استادیو میتونم پیدا کنم که انقد مهربون باشه اخه ؟ :)
میدونم چقد با همه ی بچه ها مهربون و دوسته استاد! و میدونم که هر کسی در اتاقش رو بزنه و بخواد باش حرف بزنه ردش نمیکنه :)
وقتی بهش از خودسازیام میگفتم خیلی خیلی خوشحال میشد :) و تهش میگفت من خیلی خوشحال میشم وقتی میبینم هنوز کسایی هستن که واسه بهتر شدنشون میجنگن :)
همیشه بهم میگفت مبینا قدر خودتو بدون هر کسی قدرت انقدر خودسازی نداره :)
دارم به این فکر میکنم که اگه من مشکل اعتماد بنفسمو درست کنم و برم پیشش و براش بگم ، بزرگترین مشکلی که داشتم و خودش کشفش کرده بود، چقد خوشحال میشه!چقد چشماش برق میزنه :)
پس باید یه بار دیگه مواجه شم!
این بار با بزرگترین مشکلم که کلی ریشه دوونده تو تمام ذهنم و حرفام و عملم!
این بار یه کمک هم دارم!
صدرایی که کاملا اتفاقی فهمیدم میتونه بهم کمک کنه!
نمیدونم تا کی تو زندگیم نقش داره و تا کی میتونه کمک کنه!نمیدونم ولی الان که اولشه الان که سخته هست و این خیلی خیلی خوبه!
البته میدونم که دوستای قدیمی ترمم تاثیر دارن مثل سحر و ارشیا و زهرا :)
و دوست عمیق ترم رضا!
صدرا کارش کفش اهنی درست کردنه و بچه های دیگه کارشون زخمای سنگ و کلوخیمو دیدن و کنارم بودنه :))
میدونم خیلی پرو ام و به همه دارم یه کار میدم :))) ولی خب کمک میخوام! واسه همین وقتا با هم دوست شدیم نه؟! تازه مسئولیت ها رو هم پخش کردم که به کسی خیلی فشار نیاد :))) دیگه چی میخواین :)
امیدوارم یه روزی بتونم برای تک تکتون جبران کنم خپ :)
باید تمرکز کنم روی هدفم....باید بتونم ...باید سپنجی و بابامو خوشحال کنم!باید قوی شم!من راهی ندارم جز رد شدن از این دیواره خونی که دوره خودم کشیدم :)
آیا بعد از اینکه تونستم دیگه همه چی گل و بلبله؟!آیا دیگه مشکلی ندارم؟!خیر خیر!
من باز هم مشکل خواهم داشت!مشکلات بزرگ تر!سخت تر!ولی اونوق یه مبینای قوی تر ساختم!واسه میدون های بزرگ تر با سنگ های بزرگتر :))
پس رسیدن به یه چیزی به معنی تموم شدن تمام درد ها و اینا نیست...
اصن این بهشت خواهی رو کی انداخت تو وجود ما :\\\
مبینا-بهار ۹۹
دزفول
امیدوارم یه روزی بتونم این کاری که بهم سپردی رو انجام بدم برات خپ :)
یه چیزی رو یادت رفت!
از مبینا تشکر کن.... حتی قبل از همه ی اینایی که اسمشونو بردی.. حتی قبل از دکتر سپنجی :)
پ.ن: لبخند شدم :) مرسی!