دختر بس!
رفتیم بیرون یکم قدم بزنم تو این هوای شرجی جنوب!
یه اعلامیه ترحیم دم یه خونه ی خیلی بزرگ دیدم!اعلامیه ی حاجیه خانوم دختربس فلانی!
اسمش دختر بس بود!!!
قبل تر ها اینجا از این اسم ها زیاد میذاشتن!!!!دختر بس!
چقد تلخه!
چقد تلخه که نگاه یه عالم به جنست اینه که بس باشی!!!که دیگه نخوانت!
چقد تلخه که خودمون به خودمون گند میزنیم!!!
مامانم ، مامان بزرگم ، خالم ، عمم، دختر خاله م، همه...هر زنی که میشناسم هر دختری که میشناسم
باور داره کمه!باور داره که این دنیا واسه جنس نره!و این دختر زاده شده واسه این که مرد رو راضی کنه! و همه چرخ این فلک روی یه جنس دیگس!
چقد تلخه...چقد تلخ این سناریوی زندگی
من چقد باید بجنگم تا به خانوادم بفهمونم که قوی بودن مختص مرد نیست!!!؟؟؟!
چقد باید بجنگم تا بفهمونمشون که منم میتونم تنها زندگی کنم؟!؟
چقد طول میکشه تا ادم ها بفهمن نه زن ها ظریفن! نه ضعیفن!
زن ها زنن!!!!
مرد ها هم مردن!
من ابدا نمیگم مساوین!
میگم نزنین تو سر هیچ جنسی ! هیچ جنسیییی! حتی دو ج ن س ه ها!!!
نمیفهمم این نگاه های لعنتی وار از کجا میاد
این خود برتر بینی لعنتی!
این مرد سالاری ها!
اصن تقصیر خودمه! که از بچگی تا راضی بودم که دخترم! و همیشه آرزو داشتم کاش پسر بودم!
میدونی چیه؟!من از دختر بودنم از زن بودنم راضیم!از اینکه مبینا هستم راضیم!
و میجنگم واسه اینکه به همه بفهمونم دختر داشتن بس نیست!!!!