۵ تا پیچ قبل ...
من هزار بار خوردم زمین!
هزار و یه بارم بلند شدم!
برای یک اتفاق ساده سیبمون هزار تا چرخ میخوره تا بیافته زمین!
من خیلی سختی کشیدم...
چه شرایطم تو خانواده....چه ایستادگی های خانوداگیمون در برابر بقیه!...چه از طرف دوست های مختلفم....چه از طرف درس....
من خیلی جنگیدم خیلی...
داره تموم میشه یه سال دیگه از کارشناسیم مونده!و من در انتهای ترم ۶ ام!
باید پاشم باید پاشم...
من واسه نمره نمیجنگم...
واسه مبینایی میجنگم که ترم دو میخواست انصراف بده ولی بهش گفتن وایسا و ایستاد!
واسه مبینایی میجنگم که هر روز دارم بیشتر از دیروز میشناسمشو دوست میدارمش :)
همیشه ۵ تا پیش قبل به نظر آخریه...
صبر و حوصله با پا فشاری بایدیه!
راهو گم ولی دور نمیشم از اصل داستان...
یادم میره سختی وقتی رد میشم از خط پایان!
رد میشم از دیروزم تا شاید باز بشه خودمو پیدا کنم
انگار امروز باز از اونروزاست
اما من دیدم یه ابر زیر پات
اگه خوردی زمین
اگه دیدی دورت کسی نیست
پاشو
پرواز کن
اوج بگیر
دیروز به شاهین میگفتم هر وقت میخوری زمین بیشتر هوا میری :)
شاید خودمم همینم؟! شاید هممون همینیم :)
صبر میکنم تا تمام مبینا رو ببینم ... این تنها کاریه که باید بکنم!
اینحا نقطه خاصیه...
مواظب باش واسه چیزای اشتباهی نجنگی...