رسوبی
خیلی بد فازم خیلی...
اون از حرفای دیشبم با شاهین و نگفته های ۵ ساله ای که مثل یه سنگ رسوبی لایه لایه ای شده بود که اذیتم میکرد!
اینم از الان..
حالم خوب نیست!
واقعا نیست!
یک هفته است!یک هفته اس هر روز یه بحثی دارم
دیگه از ح ج ا ب و تمام متعلقاتش... از د ی ن و تمام متعلقاتش و از آدم ها بیزار و خستم!
از تبعیض از درک نشدن از کثافتی که داره میباره!
دوست دارم تف کنم تو صورت دنیا!
دیروز خبر اون دختره رو برام فرستاد و گفت مبینا میشه مراقب خودت باشی؟
حاجی خندم گرفته! میخواستم بهش بگم اگه ادم با همچین ادمایی زندگی میکنه بهتره که بمیره!
یعنی اگه یه روزی خانواده ی من به این نقطه برسن که بخوان بخاطر اینکه شبیهشون نیستم منو بکشن ، ترجیحم بر اینه که بمیرم واقعا!
و من خستم !
و بغض الود!
و ..
حتی حس میکنم این تهران اومدنه هم حالمو خوب نمیکنه!باورم نمیشه...باروم نمیشه که انقد حالم بده که نه گلدونام...نه پرواز...نه تهران...نه دیدن ادم جدید...نه دوستام...هیچ کدوم حالمو خوب نمیکنه!
مدت ها بود به این نقطه ی تاریک زندگیم نرسیده بودم!مدت ها بود ادم ها یا شرایطی که توش بودم اجازه نمیداد اینقدر تاریک شم....
لعنت به وقتایی که میرم سراغ قمیشی و دیگه بیرون نمیام!!
دقت کردی؟آدم ها حالشون که بد باشه انقدر بات بحث میکنن تا حال بدشون بیافته روی تو....بد انگار خودشون سبک میشن!باورم نمیشه...
محسن نیگا مامانم کرد گفت: میگن مامانا نیگا به بچشون میکنن میفهمن چشونه!تو چه مامانی هستی که نفهمیدی ما چمونه؟!
بد ترین قسمتش اینجاس وقتی میبینم ناراحته قلبم پاره پاره میشه!کاش مثل خیلی ادمای دیگه که با خانواده اتفاق نظری ندارن ، از خانواده هاشون متنفر میشن منم میتونستم متنفر باشم...
کاش اینقد دوست نداشتم که با بغضت شونه ی چپ لعنتیم درد بگیره!
حالم دیگه بهم میخوره از این شهر!
حس میکنم هر چی به پرواز نزدیک تر میشم داره ساعت کند و کند تر میشه!