پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

زمین رنگی رنگی من :)

شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۵۵ ب.ظ

هر چقد که دزفول برای من نا شگونه ، تهران شگون داره :)))

از پینجشنبه شب که رسیدم کلی حال خوب اومده تو دنیام :)

شب اول با یه گلدون مواجه شدم :) و یه ادمی که منتظرته :) یه گلدون بنفش :)))

فرداش بعد از ۴ ماه رفیق قدیمی و صمیمی ، ارشیا، رو دیدم :) 

ساعت ۳ اومد اینجا :)

انقد گفتیم وخندیدیم که من به شخصه لپ هام درد گرفته بود!

و بعد از اون با هم رفتیم یه کافه ی خیلی با مزه ! من ، آریا ، ارشیا ، فاطمه :)

دیدن فاطمه بعد از مدت ها :)))) جمعی که خیلی گرم تر از اون چیزی بود که انتظار داشتم و خنده های من به بحث هاو تفاوت های آریا و فاطمه :))

کلی پیاده روی و کلی حال خوب :)

اومدم خونه برای چهارمین بار ماشین لباس شویی و زدم و لباس شستم :))))

آخه بابام هفته پیش اینجا بود و کلییی لباس کثیف ایجاد کرده بود :))) شستن ملافه و پتو ها و ...

خونه رو مرتب کردم و غذایی که از ظهر یه کوچولو مونده بود رو خوردم به همراه فرندز :))

انقد خسته بودم که دوست داشتم بخوابم ولی ۱۱ و نیم اینا بود سارا اومد خونمون :)

روزمو کامل کرد :) دلی از عزا واقعا در اوردم! به شدت دلتنگ تک تک این ادما بودم!

تا ۵ ،۶ صبح گرم حرف زدن و خندیدن بودیم :)))‌ هنوزم سارا ادمیه که وقتی بهش میرسم هر چییی تو دل تنگم هست رو میریزم بیرون :))) و اونم :)

ضبح ۹ بیدار شدم تا ۱۰ که سارا رفت ولی انقدددر خسته بودم و دو شب بود که درست و حسابی نخوابیده بودم

دوباره خوابیدم تا ده دقیقه به دو!

تازه چشمامو داشتم میمالیدم که دیدم 

اقا هاشمی جواب پیام دو روز پیشم ، یعنی پیامی که توش گفته بودم من هنوز منتظر خبرتونم که کی میتونم بیام پیشتون! ، رو داد!!

منو میگی :))))))))))))))))

به عرض خونمون لبخند بودم :)

و پر از استرس :)

جواب دادمو...بعد همش به این فکر میکردم امروز اضن چند شنبه اس :))) از این حالتا هست که میگی ، الان کیه؟شبه ؟ صبحه؟ من کیم؟ :)))) دقیقا اونجوری بودم!

دوست دارم جییییغ بکشم :)

ببین ببین شاید جای تکراری دارم میرم!شاید اصن برم و بگن نه! شاید هزار و یک اتفاق بیافته!

ولی واسه من بزرگ بود! رسیدن به همینجاشم واسه من موفقیته :)

من پارسال به لطف میلاد اونجا بودم :))

ولی امسال دارم به لطف خودم و عملکردم میرم!

پارسال فقط برای ایونت ها بود اما امسال دیگه با این شرایط ایونتی در کار نیست!و فکر کنم کار توی شرکته :)

من دیدم که معمولا یه ادم دیگه خبر میده که کسی بره شرکت!مثل پارسال برای مصاحبه...ولی الان خوده اقا هاشمی به من پیام داد و من پ ش م هام روی زمینه :))))

من لبخندم :)))

به ارشیا پیام دادم :)) گفتم استرس دارم :)‌ گفت مبینای امسال از مبینای پارسال کلی با تجربه تر شده :))

راست میگه من کجا و اون مبینا کجا :))‌جا افتاده تر...مطمئن تر! و یه کوچولو شاید کار بلد تر :)))

یه نیگا به خودم کردم و گفتم : ف ا ک ی ن گ  گرل :)))

من میسازم هر چیو بخوام...شاید سخت...شاید دردناک...شاید خیلی طول بکشه! ولی میسازمش :)

من مبینام :)‌ و مبینا همینجوری تعریف میشه :)))

یادمه قبل از اینکه بیام تهران رفتم تا با بابام حرف بزنم ، راجب کار و موندنم تهران :) نیگام کرد! گفت خب؟گفتم خب؟من همه حرفامو زدم بابا نمیخوای چیزی بگی؟

گفت خب زندگی خودته من چی بگم؟

لبخندددد شدم :)

گفت فقط حواست باشه یه سری حدود رو رد نکنی :)

گفتم حواسم هست!

.

سال کنکورم یه کاغذ زده بودم به میزم حرف بابام بود!روش نوشته بود : افتخار بابات شو :))))

.

بابا من تمام تلاشمو میکنم که همه خوبیاتو با موفقیتم جبران کنم :))

بابایی خیلی دوست دارم :))) چقد نیاز داشتم الان کنارم باشی تا کلیییی بغلت کنم :)))‌بگم چقد خوشحالم برای این اتفاقای کوچیکی که از دو شب پیش افتاده :)))

شکر گزاری چه طوریه؟ نماز بخونم؟ :)))‌ یا گریه؟ یا خنده؟ یا یه نفس عمیق و تزریق حال خوب به دنیا؟ :)))

 

.

.

شاید اسمون همه جا همین رنگی باشه!ولی زمین همه جا اینجوری برا من رنگی رنگی نیست :)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۳۱
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی