پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

طریق هست اما پیدا نیست...

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۳۴ ب.ظ

امروز روز خیلی عجیبی بود :)

از ۴ صبح بیدار شدم از خواب...کارامو کردم و یه نموره درس خوندم :)

ساعت ۹ اینا بود که دیگه از حموم هم اومده بودم بیرون تصمیم گرفتم موهامو فر کنم :))))

بعد موهامو فر کردم ، گفتم کاش یه کوچولو آرایش کنم؟ :)))‌یهو یه چیز خفنی شد :) دیگه بند کردم به هر کی میشناختم گفتم بیا بریم بیرون :)))))) ولی چون کاره دنیا اصولا چپه، هیچکی نبود :)

منم لباسامو پوشیدم همش داشتم با آریا چونه میزدم که بی فایده بود!فقط باعث شد دو تومن اسنپم به دانشگاه ارزون تر شه :)))

رفتم خوابگاه کارتمو تحویل دادم

با اون تیپی که من زده بودم واقعا امیدی نبود که دانشگاه رام بدن!ولی از در خوابگاه خیلی شیک رفتم پایین :))) هیچکی هم نگفت چرا اینطوری تو؟

حراستیه هم به شدت با گوشیش گرم صحبت بود

خلاصه قدم زنان مثل گذشته رفتم پایین و واسه خودم اهنگ گوش دادم تا رسیدم به دانشکدمون :)

که پشت سرم دکتر شجاعی بودو بازم سوتی بد دادم :))

دکتر شجاعی فردی به شدت مذهبی هستن :) وقتی که منو دیدن اونجوری احساس کردم که ، شیطانم در برابر پیامبر :))))))

نشد درست حرف بزنم و ببینم وضعم چطوریاس

اتاق دکتر شجاعی دقیقا بغل اتاق دکتر سپنجیه :) دو فرشته ای که عاشقشونم :)))

در اتاق دکتر سپنجی رو زدم!اصلا اصلا اصلا انتطار نداشتم که باشن :) با کمال تعجب بودن!با یه لبخند خیلی بزرگ ازم خواستن تا بشینم و صحبت کنیم :)

تمام اتفاقایی که دزفول افتاده بود رو گفتم :)‌و با یه لبخند بزرگ منتظر ری اکشنشون شدم :)

سپنجی موقع حرفام گاهی لبخند میزد گاهی پوزخند و گاهی هم ناراحت میشد !

بعد از تموم شدن حرفام بهم گفت: میدونی که چقد دوست دارم :)

منو میگی؟ :)))))))))))))))))))

بعد گفت که مبینا خیلی خوبه که به فکر رفتنی و تقریبا براش پی ریزی کردی :) اما باید اماده ات کنم که با توجه به این وضعیت رفتن برات خیلی سخت تر شده امـــــا اینم میدونم که تو مبینایی و میری!با هر سختی که باشه :)‌

نیگام کرد و گفت بری دلم برات تنگ میشه :)))

من با چشمایی که اشکی بود و یه لبخند خیلی گنده سر تکون دادم و گفتم منم استاد خیلی خیلی خیلی

گفت ولی جای تو اینجا نیست :)

لبخند شدم :)

بعد بهم گفت مبینا بری بازم فیزیکو ادامه میدی؟

با تامل و اطمینان گفتم اگه از ایران برم اره!من اون مبحث مورد علاقمم فک کنم پیدا کردم یا حداقل میدونم به چه سمتی گرایش دارم :)

گفت بازم میگم راحت نیست و  خیلی خیلی سخته ولی تو ادم تونستنشی :) بعدم با لبخند و یه نیگاه شیطون گفت اگه بخوای فیزیک رو ادامه بدی و از ایران بری برات خیلی خوب میشه!چون تو یه دختر شرقی هستی :) و داری علوم پایه میخونی :)

گفتم استاد من هر جا برم لطف و محت هاتونو یادم نمیره هرگز!و انقدر حامی و پشتیبان بودنتون رو!

گفت و همچنین من!مطمئن باش تو رو یادم نمیره!و دوستای دیگه ایت که مثل تو بودن ! گفت من شماها رو میبینم واقعا احساس خوشبختی میکنم!اینکه به قدر سهمم دارم رو ادم ها تاثیر میذارم!

(دلم میخواست بغلش کنم :))) ) چقدر یه ادم میتونه خوب باشه؟بنظرم باگ خلقت به حساب میاد :)))

با تمام وجودم داشتم لذت میبردم از حرفاش و اصلا اصلا دوست نداشتم پامو از اتاقش بزارم بیرون :))) حتی با اینکه نصیحتم کرد!حرفایی که همیشه بابام میزنه و عصبانی میشم!ولی من با لبخند داشتم نیگاش میکردم و میفهمیدم چرا داره این حرفا رو بهم میزنه :)

تهشم بهم گفت مبینا میدونم خیلی تلاش میکنی ولی بازم تلاشتو بیشتر کن من بهت ایمان دارم :)

منم با یه دنیا خوشحالی و انگیزه ازش خدافظی کردم عین همیشه ایستاد و بدرقم کرد :)))

بعد از دیدن دکتر سپنجی رفتم پیش دکتر فرهنگ‍ از گوگولی ترین استادایی که میشناسم :)

یکم گپ زدیم راجب نمره هام!گفت چرا انقد سخت میگیری!این ترم ترم کرونایی بوده!همه ی جهان هم اینو میدونن!انقد به خودت سخت نگیر :) همه میخواستن خیلی اتفاقا بیافته و نشده!میفهمم سخته ، عجیبه ...ولی همینه که هست مبینا :)

دیدم کاملا راست میگه!

شاید نشه نمره ای که برنامه ریزی کرده بودمو به دست بیارم!ولی حداقل تلاشمو میکنم بهش نزدیک شم! و اینه که مهمه!

.

.

.

الان من خونم!با یه دنیا درس :)‌ و یه دنیا کار :)

امتحان هام از هفته ی اینده شروع میشه!و باتوجه به حرفای امروزم با سپنجی شایان و فرهنگ باید بدجوری تلاش کنم! حداقل برای دل خودم!

برا اینکه بگم بازم انجامش دادم و بنویسم : ف ا ک ی ن گ گرل :)))

.

.

.

گاهی وقتا ادم باید به نیاز هاش احترام بزاره!حتی اگه نیاز هاش بر خلاف رفتاریه که انتخاب کرده :)

.

امروز ۴ ضبح یه نقاشی کشیدم که یه زرافه اس که یه سیگار برگ میکشه :) کنارش نوشتم : my town,my rules!
.

هر چه سریع تر باید برم انقلاب :) دفترچمو بگیرم

.

.

من امادم...برای هر سختی که قراره پیش بیاد!که شاهین که شایان که آرمین که سپنجی بهم بار ها گوشزدش کردن!یه سری تغییرات لازمه و یه سری محدودیت درست کردن برای خودم که برخلاف خواسته هامه!ولی میدونی برا به دست اوردن هر چیزی لازمه یه سری چیزا رو از دست بدی :) فقط باید ببینی ارزش کدوم بیشتره!

نمیخوام یه روزی به گذشته نیگا کنم و بگم همه بهم گفتن و من درس نگرفتم...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۰۱
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی