زندگی هنوز خوشگلیاشو داره؟؟؟؟
متاسفم! متاسفم که انقد زندگی بده!
که هر چی خبر هست فقط ناراحت کننده س!
متاسفم اگر همش نمیشه!
متاسفم برای خودم و برای همه ادمایی دیگه که تو این شرایط لعنتی دارن زندگی میکنن!
از این حجم تفاوت فرهنگ و قانون تو ایران و امریکا مغزم داشت سوت میکشید صبح!
شاهین میگفت اگه اینجا بودی و خانوادت تو سن ۲۱ سالگی بهت میگفتن کجا میری و کجا میای تو میتونستی ازشون شکایت کنی!
آدم چقدر میتونه اشباهی باشه!
از وقتی خودمو شناختم فهمیدم خیلی اشتباهیم...تو خانواده کاملا اشتباهی دارم زندگی میکنم!انقد که یه فامیل هم ندارم که عین من باشه!همه تقریبا یه طیف اعتقاداتی و یه طیف فکری دارن!
فکر میکردم دزفول بودنم اشتباهه! اومدم تهران! ولی تهران بودنمم حتی اشتباهه!
جدای از اینایی که همش جبری بود ادمایی که انتخاب میکنمم اشتباهه!
گاهی فکر میکنم شاید حتی زندگی کردنمم اشتباهه!
مامانم چند روزه حالش به شدت بده! و من نمیتونم هیچ کاری بکنم!
با تقریب خوبی با هر کسی از خونه حرف میزنم حالش خوب نیست!انگار اونا هم اشتباهن! شایدم دلیلش فقط منم میدونی؟
نمیدونم واقعا رفتنم چیزیو حل میکنه یا نه!حس میکنم تا ابد مجبورم به این قوانین لعنتی این خونه و خانواده و فامیل هاش پایبند باشم! کاش هیچی برام مهم نبود!
کاش برام مهم نبود که مامانم حالش خوب نیست!
کاش داییم نمی رید!
تا کی ادامه داره این که باید برای نفس کشیدن هم اجازه بخوام؟!
تا کی این تو سلول موندن رو باید داشته باشم!
باید چیکارش کنم
کاش یه نفر تو دنیای به این بزرگی پیدا میشد که کلید این قفل لعنتی رو داشت!
خسته شدم خسته شدم!
من هیچ کاره اشتباهی نکردم!هیچی!معمولا وقتی کائنات برام اینجوری میچینن یه کاره بدی کردم که توانش این بوده.... این بار چی؟چیکار کردم که اون حال سمی دیشب باید حقم باشه؟
خستم خسته...
چقد نالم...ناله ی محضم کاش یه چیزی عوض میشد!دیگه بیشتر از این نمیتونم اینجا باشم باید برم...همین امسال....شاید هیچی رو عوض نکنه واقعا! ولی تنها راهیه که به ذهنم میرسه.......