پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

درس از مرگ عزیز

پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۳۳ ب.ظ

رفتن مامانم یه چیز عجیبی بهم یادم داد...

اون روزایی که من دنیا رو ول کرده بودم و به شدت تو دیوار بودم و همه چی رو ول کرده بودم با چشمای خودم میدیدم که دنیا منو ول نمیکنه و همینجوری داره جلو میره چه من بخوام چه نخوام!واینمیسته! واسه هیچکی!

اولش واسم مهم نبود!گفتم ول کن بره حاجی خب که چی؟

این همه بدویی و زمین و زمان رو بهم بدوزی تهش عین مامانم میری زیر چند متر خاک..!

ولی وقتی دیدم بقیه خانودم تو خطرن...وقتی دیدم کشتی داره غرق میشه!دیدم یه چیزایی هنوز واسم مهمه!

همون روز خونه ی محدثه من پوتینامو پا کردم واسه این روزایی که تو خونم!

پشمام ریخته از این حجم صبری که ادم بی طاقتی مثل من میتونه داشته باشه!

از این همه انعطافی که ادم میتونه داشته باشه!

الان یه سوال تو مغزمه که همش از خودم میپرسم: من که این همه میتونستم صبر کنم میتونستم انعطاف داشته باشم، چرا چرا سر کوچیک ترین چیزا حس میکردم زندگی تموم شده؟!همین یه ماه پیش نبود مگه!؟با همین مامانی که الان زیر خاکه دعوا میکردم که ولم کن بزار از ایران برم!

میگفت دلم تنگ میشه!ولی اول خودش رفت....!

چرا اونموقع صبر نکردم؟ چرا اون موقع مثل الان اروم نبودم؟چرا اون ۴ ماهی که دزفول بودم قد الان انعطاف نداشتم تا اون دو هفته اخر هم کنار مامانم بمونم؟!

کشتی رو نجات دادم!در کمال ناباوری خودم!کشتی داره سمتی میره که من میخواستم!

این همه ارادمو اگه تو این سال ها داشتم .. :) ولش کن این اگه و شاید ها رو نمیخوام دوباره تکرار کنم..

فقط خواستم بنویسم تا یادم بمونه یادم بمونه که ادم اووونقد عجیبه اونقد میتونه خفن باشه که پشمای خودشم بریزه!

اومدم بنویسم تا یادم باشه که من وسط بزرگترین طوفان این سال هام اروم نشستم و دارم صبوری میکنم!پس بعدا هم میشه صبوری کرد...

خوشحالم از مامانم کلی عکس دارم...کلی خاطره...صداشو دارم که اسممو میگه....

امیدوارم هیچ وقت دیگه انقد دیر قدر چیزی رو ندونم...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۰۲
پنگوئن

نظرات  (۲)

۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۳۹ صدرا ارجمند

به گمانم لزوما باید اتفاق (تو بخوان درد) ِ بزرگی برامون رخ بده تا عمق عظمت خودمون رو بتونیم -به خودمون و دیگران- نمایش بدیم....

یه دوستی داشتم، وقتی سال 96 ازم شنید رابطه‌م تموم شد، بهم گفت "نوش جونت"!! اون موقع می‌خواستم خرخرشو بِجَوَم :))

 

طلب خیر..

پاسخ:
:)‌

چون آدم از افرادی که اونا رو دوست داره، انتظار داره که درکش کنن

پس دعوا میکنه، بی صبری میکنه، میخواد که ببینن چقدر نظرشون اهمیت داره

گاهی انعطاف نشون ندادن، یعنی من خیلی دوست دارم

 

موفق باشی ناخدا

 

پاسخ:
شاید اره...شایدم نه!
مرسی :)🌱

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی