یک هفته رنج، یک لیوان آب
بعد از سلسله دعوا های خانوادگی و چیز هایی که تا حالا ندیده بودم و نشنیده بودم، بعد از یک هفتهی پر از درد و رنج و پر از اتفاقاتی که ادم ها شاید تو یک سال هم تجربش نکنن ، ساعت ۶ صبح جمعه پرواز کردیم و برگشتیم دزفول با پدر! بدون برادر ها!
خودمو جاش میذارم....ناراحت میشم!بغضم میگیره!دلم میخواد کلمو بکوبم تو دیوار!
از طرفی هم ودمو جای داداشم میزارم هم حرضم میگیره!
ولی بی انصافیه!بی انصافیه!ادم این همه سال بچه بزرگ کنه! از خواسته هاش بزنه بخاطر خواسته های بچش!بچشم کلی بچهی خوبی باشه و بفکرش باشه!یهو تو سخت ترین شرایطی که انگار پشت تک تک ما ۴ نفر خالیه از نبود مامان ، کلافگی هاشو بریزه بیرون و بشه بچه ی بد! و اون همه خوبی یهو کمرنگ و کم رنگ تر شه!
من با مامان و بابام دعوا داشتم بحث داشتم!ولی هیچ وقت اینجوری نبوده!
انگاری آدم ها در کنار اینکه سنشون بالا میره دردسر هاشون هم زیاد میشه، دعوا ها خواسته ها و انتظاراتشون هم بیشتر میشه!
ما باید اینو بفهمیم که عصبی هستیم!که الان در حالت نرمالی از روان قرار نداریم!هم ما ۴ تا اینو باید بپذیریم هم ادمایی که باشون ارتباط داریم!
از دست دادن آدمی ، اونم برای همیشه ، اونم ادمی که ستون خونه بوده چیز کمی نیست!نباید انتظار داشت تو سه ماه جای خالیشو با گل پر کنیم و بهم لبخند بزنیم!
نه اقا جان جاش درد داره!جا دوست داشتن بی نهایتش که الان نیست درد داره!هم برای من و هم برای ۳ نفر دیگه!شاید برای تمام ادم هایی که میشناختنش!
اونقد درد داره که شب من و بابا بریم تو پارگ بشینیم ، از سرما همو بغل کنیم و حس کنیم چقد تنهاییم!
اونقد درد داره که محسن از عصبانیت چشماش بزنه بیرون و دست زنشو بگیره و دو ساعت بره و نباشه!
اونقد درد داره که احسان سرشو بکنه لای پتو بالشت و زار زار گریه کنه و وقتی بهش میگم تو تنها نیستی شدت گریه اش بیشتر شه!
من فکر میکنم ریشه تمامی این مهربونیای اخیر دعواهای اخیر و حالات اخیرمون همش بخاطر نبودن اونه!نبودنه اونی که الان باید رو صندلی کناریم بشینه برام چایی بیاره و ازم بپرسه : ناهار چی دوست داری تا درست کنم!؟
شایدم بشینه باهام سر دین داشتن حرف بزنه!که درست شو ای دختر!منم بلبل زبونی کنم که خودم عقل دارمو...
ولی الان عقلی ندارم!
اونقدر عقل ندارم که به یکی که اصلا نمیشناسمش اعتماد کنم و بعدم ضربه بخورم!البته اونم تقصیر خودم و اعصاب خراب خودم بود!خود خواستم که بهم ضربه بزنه انگار!
اونقد عقل ندارم که صمیمی ترین دوستامو رنجوندمو بعدم تو اون بالای دانشگا نشستم تک تک کلماتی که توذهنم رژه میرفتن رو ریختم بیرون تا شاید درست شه!تا شاید رنجش کم شه!رفع شه! تا شاید این کلمه ها دستی باشه که منو اونو بندازه تو بغل همو بگه: دنیا دو روزه!شاید به شنبه نرسیم که همو ببینیم!
اونقد عقل ندارم که از ارشیایی که ازم میرنجه ناراحتم!د لامصب ... تو پناه غرهای منی!ته ته این دنیا تویی خب!البته فعلا!شاید یه روزی تو هم نباشی!مثل همین چند روزی که تو نبودی... نیومدی منو ببینی از شدت رنج و نزاشتی غر و بغض هام رو دونه دونه برات ببافم....
شاهین بازم برام از اون کلیپا فرستاده!از اون انگیزشی طوراش :) میخواستم بهش پیام بدم که ببین شاهین تو دلیل میشی واسه هر بار پاشدنم :) مرسی که هستی!حتی تو بدترین شرایطمون هستیم!کلیپه رو نیگا کردم...دوباره پاشدم...موهامو شونه کردم و یه لبخند زدم!دستمو گذاشتم رو زانویی که درد میکنه و گفتم دوباره وایسا!یه بار دیگه بجنگ ...یه بار دیگه تلاش کن! با حرفات سعی کردم یه جور دیگه مسئله رو ببینم! که اگه کسی از من لذت میبره منم ازش لذت بردم!که اگه تنهام خواست خودمه! ادمی که دو هفته بعد میسازمم قشنگ تره :))
بجای این حرفا و کلی حرفی دیگه براش فقط نوشتم مرسی! چون میخوام با تونستنم بهش نشون بدم!نه با حرفام...مثل خودش :)
این وسط یه پویان صبور و پدرانه ای بود!که با مهربونی دونه دونه گره های موهامو که درد میکرد وا میکرد دست نوازشی میکشید رو موهام و میگفت غر بزن!شاید این درد اومده بود که منو به این دوستام نزدیک تر کنه؟ شاید این درد اومده بود که نشونم بده جطوری یه عده کنارمن و دوسم دارن!یه عده هم ازم خسته شدن!و باید خواسمو جمع کنم تا اون ادم ها رو از خودم فاصله ندم...
در کل...
این روزا...هر رنجی...هر رنج کوچیک یا بزرگی منو به ستوه میاره!اونقدی که موهامو میکشم....دستمو زخم میکنم...یا خودمو میزنم!
من ادم روانی نیستم!ولی توی شرایطی قرار دارم که اگه به خودم توجه نکنم میشم همون ادم روانی :) و فکر میکنم تموم ادم ها یه روزی یه جایی به این نقطه تو زندگیشون میرسن که دوست دارن خودشونو از صفحهی روزگار پاک کنن!یا شایدم عین من سه بار چار بار به این نقطه برسن و نتونن درد رو تحمل کنن!تو این لحظه هاست که ادم ها نقش پررنگشون رو نشون میدن!دستتو میگیرن از لبهی پرتگاهی که ساختی میکشنت عقب یه لیوان آب دستت میدن!میگن اون پرتگاه هست همسشه واسه خودتو راحت کردن...حالا یه آب بخور بعد بپر :) تو آب میخوری و میبینی میخوای جای پریدن ساقیتو بغل کنی :)
💙💎