به یاد مادر :)
یه حس هایی از گذشته همراهمه که خیلی اذیتم میکنه بعضی اوقات!
اون حس لعنتی که هفتهی اخری که مامانم زنده لود داشتم!از اون شنبهای که شروع کردم به گریه! از اون شبی که با صدرا رفتیم بام!
اون روزی که زنگ زدم به مامانم تا نمرهی جامد رو بهش بگم!
من تمام اون هفته میدونستم اینبار فرق داره!چرا برنگشتم؟ چرا همش گفتم!ولی بلیط نگرفتم تا پیشش باشم!
شاید باهام حرف داشت! شاید میخواست چیزی بهم بگه ..
حس لعنتی اخرین باری که بغلش کردم...اخرین باری که بغلش کردم گریه میکرد! نمیدونست چشه ولی گریه میکرد!چرا پشتم آب نریخت؟وقتی داشتم از دزفول میزدم بیرون؟میدونست این شهر دیگه شهر بشو نیست!میدونست این مبینایی که داره میره دیگه برنمیگرده!
جاش یه مبینای دیگه میاد!
یه مبینای پر از غم!پر از زخم! یه مبینای پر از درد!
دلم تنگ شده! واسه تک تک روزاییی که با هم شیرینی درست میکردیم!واسه دعواهامون! واسه غر زدنامون! واسه بغل کردناش...واسه وقتایی که از دستم خسته میشد از بس بازو هاشو فشار میدادم چقد تابستون فصل بدیه! چقد از تیر ماه بدم میاد!
چقد نبودنت بده مامان ...
پنجشنبه این هفته فقط من بودم و خودش....من نشسته بودم کنار یه سنگ سیاه که روش اسمتو نوشته بود...زیبا!
دلم میسوزه...واسه خودم...واسه داداشام...واسه بابام!واسه تموم ارزوهاییت که زیر چند متر خاک دفن شده!
مامان کجایی...دلم داره میپوکه از نبودنت...
مامان درس میخونم نیستی برام خوراکی بیاری...
مامان نیستی برام غذای خوش مزه درست کنی...مامان من نمیخوام غذای خودمو بخورم...
مامان نیستی هر روز بهم زنگ بزنی!
نیستی با هم جر و بحث کنیم!تهش هم بدونی حق با منه و هم من بدونم تو همه حرفات از دوست داشتنه ولی کلی ناراحت شم!
نیستی مامان....عطر تنت نیست!
یادته از خواب که میپریدم میومدم پیش تو دراز میکشیدم؟
چقد بدم میاد از سرنوشت!
از چیزایی که نه دست منه نه دست تو....
چقد پذیرفتن اینکه یکی دیگه نیست برای همیشه نیست دیوونه کنندس...
چقد حالم بده مامان چقد زیاد حالم بده!