پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

از روزهای قرنطینه!

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۳:۱۸ ب.ظ

امم به این روزایی که بشینم تو خونه و تنها باشم و تمام ارتباطم با دنیای بیرون همین یه ماس ماسکم باشه نیاز داشتم!

امروز فهمیدم چقد مغزم راحت تر شده!یعنی داشتم به شایان ویس میدادم ک متوجه شدم هنوزم از نبودن مامانم ناراحتم و گریم میگیره ولیاین گریه کردنا مثل قبل نیست!همونطوری که به شایان گفتم انگار مامانم یه جای تو درون مبینا هست و اینکه همیشه باهامه و دیگه مثل قبل ر چیزی با هم بحث نداریم چون شرایطمو درک میکنه برام حس جالبی میاره!

بعد نمیدونم چی شد که همه فکرام رو تو کیبرد گوشیم نوشتم و واسه شایان فرستادم!

خیلی عجیب غریب بود حرکتم واسه خودم!آخه از فکرم راجب آینده گفتم!

اممم داستان از دو هفته پیش شروع شد! تو اشپزخونه بودم و درگیر غذا درست کردن و داشتم با آریا هم چت میکردم راجب اینکه از خودم راضی نیستم و نیاز دارم تا کاری بکنم!

با کلی همراهی آریا و پویان اینجوری شد که اومدم تهران! و قرار بود این تهران اومدنم برای همون کار باشه!

این بین تو یکی از همون روزا شاهین هم بهم پیام داده بود که دیگه کم کم وقتش از جام پاشم!و دیگه وقتشه اوضاع رو بدست بگیرم!ولی من همش فکر میکردم که شاهین داره اشتباه میکنه و هنوز زوده! و من باید بیشتر از این مدت داخل اون سرگردونیم بمونم و به چیزی فکر نکنم!

خلاصه که من اومدم تهران!

همونطوری که تو پست قبل گفتم دوستای زیادی رو دیدم که واقعا به دیدنشون نیاز داشتم! به اینکه یادم بیاد مبینا کیه :)

اون تایم سیگار شایان که رفتم باهاش حرف زدم راجب اپلای بود!و وقتی برگشتم انجمن فکرم درگیر این بود که واقعا کی باید اپلای کنم؟!اصلا اپلای کردن با شرایط فعلی درسته یا نه!

سوال رو تو ذهنم مطرح کردم و گذاشتم ناخوداگاهم درگیرش باشه!

درگیری کرونا و داستان قرنطینه پیش اومد! تکرار خاطرات تلخ ۴ ماه پیشم! و بیقراری و اضطراب شدیدی که از بی‌خبری داشتم!

دو روز رو دست به هیچ کاری نزدم!

و روز سوم فقط کارهایی رو کردم که فک میکردم حالمو بهتر میکنه!

و در نهایت روز چهارم که امروز باشه توی مغزم اتفاقات عجیبی افتاد انگار!

صبح زنگ زدم به بابام!و سراغ کار های خونه رو ازش گرفتم!یهو بدون مقدمه برگشتم گفتم بنظرم باید داستان تهران اومدن رو بیخیال بشیم!چون تا یک سال دیگه طول میکشه و من سال بعد درگیر اپلایم!

و بعد بابامم تکرار کرد اپلای!

منم گفتم الان مخالفی؟گفت نه! تو اپلای کن!ولی چیز ها دست من و تو نیست!

گوشی رو قطع کردم و به این فکر کردم که چه جالب مغزم تصمیم خودشو گرفته بود انگار!

انگار از اون خوابی که با رفتن مامانم درگیرش شده بودم بیدار شدم!الان میفهمیدم که نبودن مامانم دلیل بر تغییر دادن خواسته هام نیست!

انگار متوجه شدم چیزی که از دزفول من رو اذیت میکنه شهر دزفول نیست!بلکه دعوا کردن با خانواده و دیدن خونه‌ای که خاطرات مامانمو زنده میکنه بعلاوه اینکه خیلی قدیمی و اذیت کنندس!

تصور کردم!اگه خونمون عوض بشه و ما باز تو همون دزفول باشیم شاید اونقدا هم بد نباشه!

هم اونجوری داداشم راحت تر ازدواج میکنه!هم پدرم حال بهتری داره!در ضمن هر وقت خواستیم هم میتونیم بیایم تهران!حالا یا تک تک یا جمعی!تازه اگر واقعا کارای اپلای کردنمم درست بشه اونوقت عذاب وجدان کمتری برای بابام خواهم داشت! چون در هر صورت بابام اینو میدونه که من به شهر دیگه خواهم رفت برای ادامه‌ی زندگیم چه تو ایران و چه خارج از اون :)

بنظر تیکه های پازلی که کنار هم میچیدم داشت منطقی تر میشد :)

و راستش الان که کروناس خیلی هم فرق نداره تو کدوم شهر باشم!همه جا اسمونه همین رنگه فقط جنوب کشور یکم گرم تره!

مشکل ادم هان! که اونم با تغییر شهر قرار نیست عوض بشن!

در هر صورت الان دیگه نمیتونم دوستام رو مثل قبل ببینم و همین اومدن ماهی یکبارم فکر نمیکنم فرق چندانی با بودن دائمم داشته باشه!

به محض اینکه کلاسا حضوری بشه و کرونا تموم شه هم که برمیگردم :)

گاهی من خودم شرایط رو از چیزی که هست بدتر میکنم برای خودم...و این بار هم همین اتفاق افتاده!

الان هم دفول هم خنک تر شده! میتونم برم پیاده روی کنم!میتونم رانندگی کنم! کنار خانواده باشم و بهشون محبت کنم!

و خدا رو چه دیدی شاید واقعا خونمون رو عوض کردیم و دیگه مشکلاتمم با خونه حل شد!بعلاوه اینجوری یه راه فراری دارم!

میتونم هر وقت ظررفیتم از بودن در جمع تموم شد تنهایی پناه بیارم به تهران!

از اونجا هم میشه رو کاری که میخواستم بکنم کار کنم!هم میتونم زبان بخونم!و خودمو اماده کنم!

و باز میرسم به حرف شاهین که میگفت فرق نداره کجایی تو الان به این نیاز داری که بشینی پشت میزت و به کارات برسی :)\

 

 

چقد خوشحالم از ادمایی که دورم دارم!چقد خوشحالم که میتونم باهاشون حرف بزنم!میتونم ازشون یاد بگیرم!و میتونم باهاشون بزرگ شم!

 

اینم اضافه کنم! مدتی بود که همش داشتم از نبود سحر غر میزدم!به هر کسی میرسیدم میگفتم وای از دست سحر خیلی ناراحتم!ما رو انداخته دور!ولی این داستان کروناعه و خبر گرفتن پشت هم از احوال همدیگه باعث شد که بیشتر باهاش حرف بزنم!

و یهو بعد از دو ساعت به خودم اومدم دیدم دارم عین قبلنا همه خبرا رو میزارم کف دستش!اونم داره نصیحتم میکنه به صبر کردن عین همیشه :))) ولی اینبار چند تا افرین هم زده بود تنگ حرفاش که این ینی داشتم مسیر رو درست میرفتم :))

 

در راستای ادم های خوبی که این روزا باهاشون هم صحبتی بیشتری دارم باید پویان رو هم اضافه کنم! که اونقد خوبه که میتونم به این راحتی کنارش همه چیو بگم!و انقد دید جالبی به وقایع داره که منو به فکر فرو میبره!

در کنارش بودن شایان و ویس های نیم ساعتش خیلی به بزرگ شدنم کمک میکنه!

حضور زهرا و معرفت عجیب و غریبش مایه‌ی ارامشمه! و اینو بهم یاد آوری میکنه که چقد میتونم دوستای مختلفی داشته باشمو دوسشون داشته باشم!یه ادمی انقدر متفاوت با من :) ولی عجیب به دلم نزدیک!

تلاشم برای حرف زدن با فرهنگ هم حس باحالی بهم میده!حس میکنم بودنش میتونه خوب باشه!حس میکنم قشنگه اگه بتونم بهش کمک کنم!

اینکه هنوز به فائزه هم پیام میدم و احوالو میپرسم واسه اینه که دوست دارم بیشتر باهاش وقت بگذرونم عین ماهرخ!فقط همش سرنوشت لعنتی نمیزاره :)

بودن ارش و رضا و مسخره کردناشون بهم نشون میده که گاهی واقعا بعضی چیزا اونقد مهم نیست!یا ایده های عجیب و غریب ارش باعث میشه گاهی عمیقا به حرفاش فکر کنم!و ببینم اره چقد راست میگه!

که البته تو لیست این ادم ها اریا و ارشیا هم قرار دارند که نمیتونم راجبشون حرفی بزنم :) گاهی وقتا ادما اونقدی بهت نزدیکن که حرف زدن ازشون خیلی شخصی تر از این حرفاس!

فقط راجب ارشیا باید اینو بگم که این روزا در تلاشم اون دوستی که اسفند ۹۷ جوونه زده رو حفظ‌ش کنم به هر سختی که هست :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۲۳
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی