پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

هدف؟دلیل پشتش؟

چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۲۹ ب.ظ

نشستم وسط اتاقم با یه دنیا برگه دور و برم و یه عالم کار! و خیره شدم به رو به روم!

فشار این ترم عجیب و غریب و زندگی عجیب ترش هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه!
بعد ادم دلشو به یه سری دل خوشی بند میزنه این وسط!وقتی میبینه دلخوشیاشم سرابن دوست داره که رها کنه!

 مثل یه تیکه چوب وسط دریا بشه و خودشو ول بده وسط زندگی!

امروز دیدم از گوشی بابام و لا به لای کلیپای خنده دارش صداش شکوری اومد! منم گوش کردم ببینم چی میگه!

داشت داستان یه آدمی رو تعریف میکرد که م ادرش سرطان داشته!و آرزوش این بوده که بره مکه

و پسره هم فقط آرزو داشته مادرشو ببره مکه!

 یه قار داد با شکوری مینویسه و سوزن دستشو خراش میده تا با خونش اونو امضا کنه و از شکوری هم همینو میخواد!

و قرار داده اینجوری بوده که پسره درس بخونه کنکور قبول بشه شکوری هم بعد از کنکورش یه جا ببرتش سر کار و حقوق یکسالشو بهش اول بدن تا بتونه مادرشو ببره مکه!

میگف که تو اون یکساله حال مادره بدتر میشده بعد همه معلما پول جمع میکنن به این پسره بدن! پسره قبول نمیکنه و پای حرفش مونده!

اخرشم رتبه کنکورش ۱۹۰۰ میشه و مادرشو میبره مکه!بعدشم مادرش میمیره!الانم پسره به واسطه درسش از ایران رفته!

وقتی داستانه تموم شد همش داشتم فکر میکردم انگیزه‌ی من چیه؟

اون سوختم؟موتور محرکم تو زندگیم چیه؟

واسه چی تلاش میکنم؟

چقد نیازدارم تا اینو بدونم!تا بشناسم اون چیزیو که بخاطرش همه قوامو جمع کنم!

چقد گمم و شبیه اون تخته چوب تو دریام، نه؟

 

تصمیم گرفتم خودمو بکشم بیرون از هر چیزی که حس بدی بهم میده! از هر چیزی که باعث میشه حس کنم فقط یه استفاده شوندم!از هر چیزی که باعث شه دیگران حس کنن وظیفمه!

 

سعی کردم روز خوبی داشته باشم ولی بازم نشد!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۱۲
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی