سیاه
یه لحظهاس !
یه روزه! یه دیقهاس!
بعد از اون نفس نمیکشه!و تو میمونی و دنیایی که توش اون دیگه نفس نمیکشه!
یه لحظهاس که حس میکنی پشتت خالیه!یه لحظه اس اون لحظه ای که سفید پوشیده!
یه روزه....که میلرزی وقتی میزارنش تو گور...
ولی بعد از اون یه لحظه ، بعد از اون یه ساعت، بعد از اون یه روز....انگار اون خاک رو ریختن تو قلب تو!
دیگه میدونی هیچ کسی نمیمونه! میدونی همه خاکن!و دلتو خاکی میکنن!
میدونی به همه سفید میاد!هر کسی یه روزی!
پر از اشکم! برای خودم!نه برای سفیدی که تو پوشیدی!
برای اینکه دیگه کسی قد تو منو دوست نخواهد داشت!برای خودم که پشتمو سرما گرفته و تو نیستی با گرمای بغلت گرمم کنی!
دلم میسوزه برای ما...برای مای بعد از تو...
تو یه لحظه تصمیم گرفتی دیگه نباشی....ما ۵ ماهه که دیگه ما نیستیم! ما یه جمعیم که منها شدیم!
قبلتر ها مرگ چقد دور بود برام...
و الان چقد نزدیکه!حتی زدن حرف راجبشم سخته!
بدون تو زمان پر زندگی پر
دین و دل پر پر...
کاش منم میتونستم الان کم بیارم!کم بیارم و بگم دیگه نمیتونم ادامه بدم!
منم امیدی ندارم ارشیا ولی هستم!
میبینی هستم!تفاوت ماها همین جاس...
امیدوارم روزی که این پست رو میخونی بفهمی چقد داغونم کردی امروز!
و نمیبخشمت!نمیبخشمت وقتی میدونستی انقد حال من خراب میشه و نموندی!
تو خودخواهی...
مثل مامانم که خودخواه بود!
از همتون بدم میاد...شما یه مشت خودخواهین...همین...
ارشیا دوستت؟؟ چی شده؟!!