بعد از تو
روزای عجیبی رو میگذرونم!
امان از بهمن!از بهمن میترسیدم!یه بار بخاطر فکر رسیدن این ماه چند ساعت اشک ریختم!
آخرین تولدت همینجا بود! برات آهنگ گذاشته بودم!کیک خریده بودم! شمع های زرشکی! تو رسیدی تهران!با کیک جلو در بودم!و قر میدادم :)چرا نمیدونستم این آخرین تولدیه که برات میگیرم؟
این آخریا زیاد گریه میکردی!یادت میاد؟حتما میدونستی اخراشه :))
تو آخرین دعوام باهات برگشتی بهم گفتی یه روزی منم مامان میشم و میفهمم!من بهت گفتم من مامانی مثل تو نمیشم!و تو گفتی اگر زنده بودم میبینم! چطور همچین چیزی رو گفتی واقعا :)
از اینکه بغض میاد تو گلوم و خفهام میکنه ولی اشکم در نمیاد خستهام!
از اینکه وسط ولیعصر موقع دیدن دوستام اشکم درمیاد ولی انقد حس خفگیم زیاده که دوست دارم با صدای بلند گریه کنم و نمیتونمم خستم....
مامان من خیلی خستم :)
از اینکه خونه خریدیم و تو نیستی که ببینیش
از اینکه داری مامان بزرگ میشی بالاخره و نیستی تا یه بار نوه داشتنو بچشی!
از نمره های خوبی که میگیرم و منتظرشون بودی!
از غذا درست کردن و کار کردنم که همیشه دوست داشتی ببینی!
از رابطهم با احسان و محسن که بالاخره خوب شده و نمیبینی...
تو رفتی مامان! عین تک تک آدم های دیگهای که میرن!فقط فرقش اینه که تنها آدمی که انتظار نداشتم یهو ولم کنه و بره تو بودی!
الان دیگه مهم نیست کی هست!کی نیست! مهم نیست دیگه که من باشم یا برم....تو باید میبودی که نیستی!
من بدون تو تونستم زنده باشم!تونستم زندگی کنم!بدون هر کس دیگه ای هم میتونم....
دلم بدجوری برات تنگ شده چند روزی هست!و تو خیلی دوری مامان!خیلی...حتی گاهی تصویرتم یادم نمیاد! فقط گریه هات یادمه!
چقد دلم تنگ شده واسه دستپختت.... واسه صدات!مبین گفتنات!واسه بغلت!چقد بغلت اروم بود...
چرا دیگه هیچ بغلی آروم نیست....
مامان دلم تنگ شده! دارم گریه میکنم و نیستی که اشک دخترتو پاک کنی!بغلش کنی بگی کسی که مامانش پیششه که گریه نمیکنه!
الان که نیستی باید گریه کنم دیگه نه؟
یادته وقتی سوزنم گیر میکرد و پشت هم صدات میکردم میگفتی کوفت مگه مردم که اینحوری صدام میکنی؟ مگه مرده ها رو اینجوری ضدا میکنن؟
الان صدات کنم جواب میدی؟
مامان؟
مامان؟
مامان؟
.
مامان؟
...
چقدر بعد از تو همه چیز عوض شد...