خونهی باهار کدوم وره؟
دو روز پیش بعد از تولد پویان تو ماشین فرزین بودیم من و آریا و سمیرا و فرزین :) هممون تو خودمون طور بودیم!
آریا این اهنگ رو پلی کرد : خونهی بهار از علی عظیمی!
مناسب حال الانمونه :)
آهای فلک که گردنت از هممون دراز تره
به ما که خستهایم بگو...
خونهی باهار کدوم وره؟
اون روز خیلی به این فکر کردم که چی خوشحالم میکنه پس؟!
چرا انقد جمع داشت اذیتم میکرد؟
چرا داشتم انقد به آریا گیر میدادم؟
چی شد که یهو انقد انتطارم از ادم ها بالا رفته بود؟
برگشتم خونه با بابام شام خوردیم و سبزی پاک کردیم و... اروم بودیم!دیگه از تنش های حضور داداشام خبری نبود!
انگار تونستم ارامش رو حس کنم!
اون شب همین که به رختخوابم رسیدم خوابم برد!فرداش که بیدار شدم به خودم گفتم چرا انقد ازش فرار میکنی مبینا!به قول فرزین غمت رو به اغوش بکش بابا :)
به اغوش کشیدمش دوباره!
عصر طی یه حرکت انقلابی تصمیم گرفتم بریم خونهی خالم!
یادم رفته بود که چه چیزای کوچیکی ، چه تونستن های کوچولویی میتونه حالمو خوب کنه!
امروزم تصمیم گرفتم برم دانشگا!
همینجوری ناامیدانه صب به ارشیا گفتم دارم میرم دانشگاه!اگه میخوای بیا!
و اومد!
و...چقد حس کردم دوباره عین قبل شدیم!دوبار شوخی میکنیم با هم!دوباره کنار همیم!دوباره سبز رفتیم :) دوباره ویو!دوباره لمیز!
انگار رفتیم این جاها تا به خودمون ثابت کنیم دوستیمون سر جاشه!
ارشیا بهم یه کتاب داد!اونم چه کتابی :) کتاب فاینمن :)))
تیپیکال ارشیا همینه دیگه نه؟
داشتم میگفتم!تونستن های کوچیک کوچیکه که الان میتونه حالمونو خوب کنه!
الانی که معلوم نمیکنه چند ساعت بعدی چه خبره!برای همین تصمیم گرفتم کوچولو کوچولو بتونم!فارغ از اون نتیجهی بزرگی که میخوام!
یکم میام زوم کنم تو روزام!...ولش کن اگه باید جمعه تمرین تحویل بدم :) بزار زندگی کنیم حاجی :)
بوی باهار میاد، دیدی؟
ولی یه باهار غمگین طور :) آمادهای؟ آغوشتو باز کن ! واسه غم ! واسه شادی! واسه دغدغه! واسه انگیزه!
+ یه شات از اون حاجی فیروزی که دیروز تو نیایش جلو ماشین قر میداد تو ذهنمه که بهم یادآوری میکنه بخند بابا :)
حسن و قاسم:)
بعد عید زخمی هم میکنیم پایتخت رو😂😁