پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

۸ ماه بعد از تو!

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۴۶ ب.ظ

یه هفته دیگه میشه ۸ ماه!!باور کردنی نیست!

۸ ماه چقد زود گذشت!چقد سخت گذشت!چقد دیر گذشت!

لازمه بگم باز هم خوابش رو دیدم؟

 

هنوزم نپذیرفتم این نبودنه رو!

تو همه خواب هام میبینم که زنده‌اس! میبینم که هست!

 

جالبه از وقتی که مامانم رفته بیشتر توی من حضور داره!

چقد دلم براش تنگ شده!

چقد دلم واسه دستاش تنگ شده!

 

تحمل جای خالیش سخت ترین چیز این مدت بوده!

وقتی هیچ کی نبود انقد معلوم نبود نبودنش ...ولی وقتی همه هستن و مامان نیست خیلی اذیت میشم!

 

وقتای عجیبی پیداش میشه!

یه وقتایی مثل الان وسط درس خوندن...

وسط خیابون!

یا وسط بی ربط ترین اتفاق زندگی به مامانم!

یه وقتایی جاهایی که هیچ خاطره‌ای باهاش نداشتم میاد تو ذهنم و بیرون نمیره...

 

هر چی که هست این یاد کردن های گاه و بیگاه مامان اصلا دست من نیست!

توکتم میگفت اره تو سوگواری!راحت باش یکم تو غمت بشین! بزار خالی شی :)

 

اره مبینا بیا به این فکر کن که مامانت نیست!هیچ وقت قرار نیست اگه درسی رو خوب میشی کنارت باشه!اگه خوب غذا پختی تشویق کنه!یا بهت اعتماد کنه و قتی که هیچ کی بهت اعتماد نداره!مامانت نیست دیگه که راز هاتو نگه داره!یا بعضی وقتا لوت بده...

اره مبینا....همون ساعت ۳ شب رفت!واسه همیشه رفت!

اره مبینا خیلیا مامان دارن...تو سخت ترین شرایط زندگیشون مامانشونو دارن!حتی اگه مامانشون بد باشه!ولی تو و امثال تو دیگه مامان ندارین....

سارا داشت از یتیم خونه‌ی نزدیک خونشون میگفت!میگفت وقتی میرم اونجا بچه کوچولو ها میان میگن خاله تو مامان ما میشی...؟

 

و به راستی هیچ کسی تا وقتی نچشیده باشه نمیدونه که این خواهش ادم واسه داشتن مامان و نداشتنش چه چیز عجیبیه

 

پارسال حالم خوب نبود...میرفتم از این دکتر به اون دکتر!یادمه اون موقع اریا شریفی پیشم بود!تو ماشینش بودم داشتم گریه میکردم از درد...وقتی میگفت چی میخوای میگفتم فقط مامانمو میخوام الان!

یادمه بهش زنگ زدم و برای اولین بار بهش گفتم تو رو جون هر کسی دوست داری بیا تهران دلم برات خیلی تنگ شده...! حتی بهش گفتم فکر نمیکردم روزی انقد دلم برات تنگ شه...

 

اما الان من دلتنگ تر از همیشم...

 

نشستم به یاد تک تک لحظه‌هایی که بودی...که یه مامان محکم بودی :) یه مامان سختگیر...یه مامان منظم با همه خوبی ها و بدی‌هات!به یاد بغل اروم و کتک های محکمت که دو بار بود ولی حسابی جاش موند!به یاد گریه ها و خنده هات که هر دوش دلمو میلروزند!

 

کاش میتونستم بیشتر بهت بگم که دوست دارم!

من خیلی دوست دارم مامان زیبام :)دلم واسه گفتن این جمله و شنیدن سکوت های بعدش هم تنگ شده!

 

پ.ن: چقد به ریختن این اشک ها نیاز داشتم :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۲/۱۳
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی