پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

بنفش :)

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۴۳ ق.ظ

امروز از اون روزا بود :)

نه از اون بداش... از اون جالباش!

از‌اون روزا که باز توش غرقم :)

همین که چشمو وا کردم‌دوش گرفتم اماده شدم و رفتم تجریش پیش علیرضا!

هدف مث همیشه راه رفتن مث سگ بود :)))

رفتیم اول پارک قیطریه

غذا خوردیم و کلی حرف زدیم!

گاهی وقتا وسط حرفایی که خودمم میزنم پشمام میریزه!

انگار که راه رفتن سیفون مغزه :)))

خلاصه که دوباره راه افتادیم :)

هدف این بود که از تجریش شریعتی رو بریم پایین!

و پشمام از این همه زیبایی بهار :)

یه بازی کردیم توی‌ راه با علیرضا! رنگ میگفتم و هر کدوم میگفتیم که چه حسی به رنگه داریم! میخوام‌جوابای خودمو بنویسم:

سفید: پاکی

ابی:‌ارامش

سبز:‌زندگی

قرمز:هیجان شور

بنفش: دوست داشتن (چرا؟ : چون ترکیب دو رنگ قرمز و ابیه)

سیاه:غم

خاکستری:ادم ها

.

.

.

خلاصه که وسط راه بودیم که ارش‌ جان هم از زنجان رسید!

واقعا یه وقتا پشمام میریزه ازش!چطور یه ادمی میتونه انقد با مرام و معرفت باشه؟ که‌از زنجان برسه و خسته و کوفته باشه!ولی پاشه بیاد دوستاشو ببینه!

بعد تا سید خندان پیاده رفتیم

و در نهایت تو سید خندان اریا بهمون اضافه شد :)))

 

نفهمیدم چی شد!ولی تصمیم گرفتیم بریم کافه!و از اونجایی ک همیشه به سمت هفت تیر روانه میشدیم اینبار‌ مقاومت کردیم و اومدیم سعادت اباد!

و بعد از کافه هم دوباره پیاده اومدیم و خونه‌ی ما لش کردیم!

وسط لش کردن بودم ک یهو بابام زنگ زد و فهمیدم که داداشم دوباره پاش‌شکسته!ینی تازه ۱۳ روز از باز کردن پاش میگذشت!و دوباره رفت تو گج!

 

وقتی بچه ها از خونه رفتن حس کردم همه حس خونه رو بردن یا خودشون :)

 

با اینکه خیلی طالب تنهایی بودم ولی اینبار تنهایی یکم اذیت کنندس برام انگار!فک کنم چون تایم زیادیه که تو این حال نبودم :)

نمیدونم

 

خلاصه‌ که سیزده هم بدر شد

نحسیشم که گرفت :))

شبشم با بابام ویدیو کال کردم تا تولد امروزشو تبریک بگم :)

 

 

اومدم بنویسم‌که من تک تکشونو دوست دارم! تک تک این ادمایی که باعث میشن غرق شم تو روزم :)

ادمایی که‌میدونم هر‌کدومشون واسه اینکه بیان و برسن تو تجریش چقد سخت میگذره بهشون!مثلا علیرضا از شیراز پاشده بود اومده بود تهران!و امروز روز اخریه که تهرانه! اما دیروز اومد تا جمع رو بسازه!

ارش هم همونطور که گفتم از زنجان کوبید اومد تا ما رو ببینه!

اریا هم درسته مسیر کمی اومد و دیر هم اومد ولی من میدونم که داره چه روزایی رو میگذرونه، کلا هر بار اومدنش و بودنش خوشحال کنندس برام :))‌دیروزم که سیزده به در بود و جمعه و خب اومدنش واقعا بنظرم احتمال کمی داشت :)ولی اومد :))

 

همین مهمه :) ینی میخوام بگم ارزش یه جمعی اینجوری بالا میره!که چقدر واسش تلاش‌میشه! حالا مبخواد اون جمع یه جمع دو نفره باشه یا یه جمع ۱۰ نفره!

این تلاشی که واسه حال هم میکنیمه که قشنگه :) اینکه میخوایم یکی حرف بزنه :) میخوایم ببینیم مشکلش چیه تا حلش کنیم!اینکه ناراحتی یک نفر ناراحتی ما هم هست!اینکه برای ساعتی هم که شده دیگه‌ منی وجود نداره و همش ما میشه :)

 

ارش میگفت: دوست نعمولی واسه من خیلی با ارزشه خیلی بالاست :)

و من میفهمم حرفشو :)

 

 

 

این گوشه موشه ها هم بگم که عاشق وقتاییم که جمع دونفره من و اریا میره تو یه جمع بزرگتر جا میگیره!هم اصالت خودشو حفظ میکنه هم خودشو با‌جمع بزرگتر وفق میده :))) 

این ترکیب کوچیک من‌وتو برام شیرینه خیلی شیرین :) و مهم نیست چقدر دور یا نزدیک باشی!همش شیرین و خوشگله :)) بنفشه بنفشششش :))

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۱۴
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی