پر مشغلگی!
دو ساعتی هست که اومدم بخوابم ولی هر چی تلاش میکنم به چشمام خواب نمیاد!
تو دو راهی بدی گیر کردم!
دو راهی خودم یا خانواده!؟
خودم و آرزو هام...خودم خواسته هام و حال خوشم؟
یا خانواده بی پناهم؟
خانواده ای که این روزا رو سرم کلی فشار وارد کرده!خانواده ای که بیبرنامگی و اتفاقاتش داره نابودم میکنه ریز ریز...
تا اخر اردیبهشت فرصت داریم خونه رو خالی کنیم!
ولی بابا لج کرده که من خونه رو خالی نمیکنم!و هنوزم خونهای نخریدیم!و هنوز حتی نمیدونیم که تکلیفمون چی هست؟
از اون طرف من برنامه داشتم که سریع تر برم تهران!
و این بی برنامگی که بابام درست کرده گندزده وسط همه برنامه هایی که ریخته یودم!
امشب برگشتم گفتم من ۱۰ بار اتمام حجت کرده بودم که تا کی هستم!حتی قرار نبود این ماه هم من برگردم!بعد از اون دعوای اخر!بخاطر احسان برگشتم!
الان دیگه همه کوپن ها سوخته شده!من میخوام برم دنبال زندگیم!
نمیشه که!تلاش ها همش یه طرفه باشه!
اوکی پدر من زنش رو از دست داده!سیمای مغزیش قاطی شده!
ما هم مادرمونو از دست دادیم!والله که چیز کمی نیست بازم!
یک ماه کوتاه بیایم دوماه کوتاه بیایم!
الان ۱۰ ماهگذشته!
ما هم زندگیای داریم!
من نمیخوام هیچ جوره ارزوهامو له کنم!نمیخوام هدفم تلاشای این ۴ سالم ذره ذره جون کندانمو له کنم!
الان اخرشه...اخر تمام چیزایی که کاشتم!
ته حرفام من قاطعانه گفتم که بلیطمو میگیرم و اونا هم موافقت کردن!ینی چاره ای نبود! با هر اصل و منطقی من تمام اتمام حجت هامو کرده بودم :) جای حرفی نمونده بود!
ولی الان عذاب وجدان دارم...عذاب وجدان اینکه نکنه من دختر خوبی واسه این خانواده نیستم؟ شاید باید بیشتر صبر کنم؟ بیشتر همکاری کنم؟ شاید باید بیشتر جر بخورم؟
نمیدونم...دیگه کلافه شدم....
انقد نبودن یه ادم تاثیر داره؟ خدایی همه چی پیچیده تو هم
محسن و احسان هم عصبی شدن! اونا هم خیلی با بابام حرف نمیزنن! بابامم معلوم نیست داره چیکار میکنه!!!!
پر از استرسم...پر از ندونستن... پر از کار...
هر ور کارامو میگیرم
از یه ور دیگه سرریز میکنه...
چقد سخته مسئولیتی داشتن!!!!
چقد دلم رهایی میخواد...از هر بندی...
رفتن تهران این بندو رها نمیکنه...چون اونجا هم به این فکر میکنم که خب بابا اینا چی خوردن؟ چیکار کردن؟ تونستن زندگی رو بچرخونن؟
ولی واقعیت اینه که من قرار نیست جای مامانم باشم!تا کی؟ تا کی بدوعم دنبالشون؟تا کی بشورم بپزم ؟ تا کی بشینم تو خونه و حرف نزنم؟
کاش میشد یکی میومد بهم میگفت من وظیفهامو انجام دادم...بگه اگه برم...کار بدی نکردم!من ادم بدی نیستم اگه برم 'تهران و به زندگیم برسم!
اگه ۲۴ ام بلیط بگیرم... سه تا امتحان باید تو این مدت بدم! دو ست تمرین تحویل بدم! و باید اتاقمم جمع کنم! یعنی کارتون بندی کنم جوری که اگه نبودم بعد هی نشینم حرص بزنم...
کاش امداد های غیبی فقط به دادم برسن... :/
من فردا بلیطمو میگیرم....من تلاشمو کردم...بیشتر از توانم حتی....
من ده قدم اومدم سمتت بابا...تو یه قدمم برنداشتی!