wild
یه ماه از روزهای مختلفی تشکیل شده!
ادم ها دوره بندی میشن!و همشون این سایکل رو طی میکنن!روز هایی خوب و پرانرژین و میتونن کوه رو جا به جا کنن! یه روزهایی هم ولو و خستهن! یه روزایی عصبی و گرفتهن!
برای ما خانوما این سایکلمون یه نشونه داره اونم خروج خونه...ولی خب اقایون ندارن همچین چیزیو!
ولی دلیل نمیشه که این نوسانات هورمونی و خلقی رو تجربه نکنن!
بحث این نیست که هر کی پ ر ی و د ه عصبیه! نه اینجوری نیست! بسته به شرایط و اتفاقای اون ماه ، میزان بالا بودن یا پایین بودن انرژی فرد تو کل اون ماه این دوره بروز های متفاوتی داره!
مثلا ماه پیش من خیلی خوشحال تر و پر انرژی تر بودم! برای همین اون تایمی که لو انرژی بودم بدون دعوا و دلخوری پیش رفت!و فقط یکم انرژی پایین تری داشتم!
یه وقتایی مثل اون تایمی که تازه مامان رفته بود به شدت بد بروز میکرد! یک هفته قبل از خون ریزی تا اخر خون ریزی عصبی بودم و دعوا میکردم!میشستم یه گوشه گریه میکردم!یا گاهی هیچ کاری نمیتونستم بکنم!
خب اینا رو نگفتم که اطلاعات خاصی بدم! احتمالا اینا دیتا های مفیدی نیست و همه میدوننش!
بحث من یه چیز دیگهس :) بیاین یه کاری کنیم!بدونیم کی تایم پ ر ی و د ی مونه! هم اقایون هم خانوما :)
تو اون تایم سعی کنیم با هم مهربون تر باشیم!
بزاریم هر چی دوست داره طرف مقابلمون بگه! بغلش کنیم!یکم بیشتر توجه کنیم!یه کوچولو! چون توی این تایم ادما به کوچیک ترین چیزا هم گیر میدن! یا بابتش دلخور میشن :)
اره اینا رو گفتم چون چند روزه دوباره درگیر این کج خلقی و پایین بودن انرژیم شدم!و راستش دارم با تک تک سلول هام حس میکنم اینو که چقد رفتار اطرافیان میتونه توی این دوره روی ادم تاثیر بزاره! اینکه درگیر این حال بد نمونیم!اینکه حال بدمون بدتر نشه! اینکه بتونیم درد رو تحمل کنیم تا این چند روز هم بگذره :)
خب بیاین از این حرفا بگذریم :)
دیگه چه خبر؟
خبر اینکه رفته بودم سراغ کمدم! و جمع کردن وسایل اتاقم!
نصف لباسام بی کاربرد شده بودن رسما!یه سری لباسامم اصن یادم رفته بود که دارم :) بسته بندیشون کردم و اونایی که نمیخواستم گذاشتم تا بدم یه نفر دیگه استفاده کنه
دو سه جعبه یادگاری داشتم! از کاغذا کارت پستالا و دفتر خاطراتایی که دوستام توش نوشته بودن...تا شوکلات و چیپس و پفک هایی که کادو گرفته بودم!...ادمایی که سال ها ازشون خبر نداشتم!
پاک کن و برچسبایی که با کارت امتیازام گرفته بودم!
دفتر نقاشیام از ۳ سالگی تا بزرگسالی!
دفتر نوشته ها و خاطرت روزانه خودم!
به هر کدوم نگاه کردم! اونایی که واسه دیگران بودن رو خوندم و یکم خندیدم! برای سه چهار نفری که هنوز باشون ارتباط داشتم عکس گرفتم و فرستادم! اونا رو هم کلی خندوندم!
بعد همه رو بسته کردم که ببرم بازیافت :))
فهمیدم مهم نیست چقد یادگاری از کسی داشته باشی! مهم نیست چقد براش بنویسی یا خودتو جر بدی!
مهم اینه که تو قلب طرف مقابلت مونده باشی!اونوق هر جا بری پیدات میکنه!هر چقد دور باشی ارتباطشو هر چقد کم نگه میداره! و این یعنی تنها نزاشتن :)) که البته دو طرفهس کاملا!
راجب نوشته هام! راستش با خوندن هر یه خط میزدم وسط کلهام!من چقد احمق بودم :)) یعنی مبینایی که الان وجود داره تفاوت به شدت فاحشی با مبینای اون موقع داره! همین باعث شد نخوام اون نوشته ها دیگه باشن! نه که بگم گذشتمو یادم میره یا میخوام پنهونش کنم! نه! فقط حس کردم اون نوشته ها دیگه چیزی واسه یاد گرفتن نداشت!من از اون لول گذشته بودم!!!
نوشتن روزمرگی ها و حال احوال واسه این خوبه که برگردی و یه چیزی از تو این گذر زمان بفهمی و بزرگ شی! اگه به اندازه کافی از اون تایم زندگیت استفاده کرده باشی کافیه اشتباهتتو به ذهن بسپری تا تکرارشون نکنی و بعد ازش رد بشی...
و من از تمام گذشته ام دیشب رد شدم!درسای اشتباهاتمو مرور کردم و ته دلم از ادمایی که هنوز داشتمشون خوشحال شدم!
ساعت ۴ ضبح دیگه از شدت کمردرد اتاق رو رها کردم به تختم پناه بردم! با کلی کاری که مونده!
و کلی کاری که همیشه هست!
همش ۴ ساعت تونستم بخوابم!ولی الان خسته نیستم!
دارم به این فکر میکنم که کاش روتین خواب داشته باشم! مثلا ۱۱ بخوابم تا ۴ !هم تایم خوبی واسه خوابه هم خوابم کامل میشه!
بعد فک کن چقد تایم دارم واسه کار انجام دادن :)
که البته با احتمال بالایی لش میکنم یه گوشه :) ولی خب واسه شروع ست کردن تایم خوابمم چیز خوبیه!
دیروز وسط اون حال معلوم نیست چطوریم رفتم یه فیلم دیدم!این فیلمو ارشیا بهم گفته بود ببینم!
داستان اینجاس که قبل تر ها فیلمی دیده بودم به اسم : into the wild
و بعد داشتیم راجبش با هم حرف میزدیم که ارشیا گفت فیلم wild هم یه چیزی شبیه به اونه! همون موقع اسمشو سرچ کردم و دیدم شخصیت اصلی داستان یه دختره!
برا همین برام جالب شد که ببینمش! و همونموقع دانلودش کردم!
دیروزم یهو به سرم زد که وقت خوبیه که برم اونو ببینم!
اگه ندیدنیش ببینینش حتما
و اما داستان از این قرار بود که شخصیت اصلی فیلم تصمیم میگیره بره و خودشو بشناسه! با یه پیاده روی خیلی طولانی تو یه مسیر که تیکه هاییش بیابون بود تیکه هاییش جنگل بود و فلان...
تو این مسیر یه فلش بک هایی به گذشته میزنه که اینجای فیلم جایی بود که منو به این فیلم گره زد :)
این دختره مادرشو از دست میده! و بعد از اون گند میزنه تو همه چی..
تک تک خاطره هاییش که رو میشد رو از ته ته دلم درک میکردم و با فیلمه کلی گریه کردم!
میفهمیدم چقد درد داشت..اونجایی که تو جنگل افتاد زمین و گفت : im fu cki ng miss you
تمام گند ردن هاش و وقتایی که نشون میداد انگار دست خودش نیست و باید گند بزنه رو میفهمیدم!
بعد از همچین طوفانی آدم خودشو گم میکنه!
شاید اگه منم این دوستامو نداشتم پیدا نمیشدم!
دقیقا همون روزی که ارشیا یه نوشته گذاشت رو میز و برگشت کرج!
و اریایی که با یه من عسل نمیشد خوردش! و بد رفتاری عجیب اون روزش!
بعد از اون پویانی که مثل یه بابا حرفامو شنید...فکرکرد...بغلم کرد....راهنماییم کرد
بعد از اون دوباره نقش اریا برای جلو گیری از تکرار اون گند...
اره این فیلمه رو خیلی درک میکردم! درک میکردم وقتی ادم بی وقفه خودشو درگیر چیزی میکنه که سخته!که زجر میکشه که هی تلاش میکنه...تا خودشو پیدا کنه!
من نرفتم اون مسیر طولانی رو پیاده روی کنم!من همینجا موندم و سعی کردم زندگی کنم! سعی کردم خوب باشم ...سعی کردم مقاوم باشم! سعی کردم شرایطو دستم بگیرم!
و اره... شد! نسبتا :)
خلاصه جز اتفاقایی که تعریف کردم خبرای دیگه اینه که دو روز آتی دو تا امتحان دارم و بعد پرواز به تهران!
و این بار میخوام یه جوری دیگه داشته باشم سفر به تهرانمو :)
مبینا