به یادش و به یاری اش
یه جایی خونده بودم بدترین رفتن ها رفتن ای همراه با سکوته!
یک لحظهس فرقش...تا قبلش دنیا نرماله و همه چیز هست! و بعد از یک لحظه یتیمی میاد و خفت گلوت رو میچسبه!
یتیم!واژهای خیلی دوری بنظر میرسید برام قبل تر ها! اما الان یتیم بوی سختی میده!بوی درد!
و شجاعت تحمل کردن دردهایی که تحمل ناپذیرن!
از ۲۰ تیر پارسال به گفتهی خیلیا زندگیم شبیه یه فیلم جلوی چشمم پلی شد!
تو خیلی از سکانساش نقس اصلی من بودم اما انگار خیلی چیزهای اساسی رو نمیتونستم حس کنم! یا عواطف و احساساتم قاطی شده بود!
بروز دادن درد یا حتی خوشحالی از دردناک ترین کار ها شده برام! چون اصن نمیدونم که باید چیکار کنم!
بدنمم عین یه سیستم خیلی هوشمند ارور های خودشو میده
این یک سال رو به عجیب ترین حالت ممکن گذروندم!
وقتی بعد از اون سیاهی ها چشم وا کردم و شروع کردم به کار های معمول کردن حس یه زندگی جدید داشتم!
یعنی اون سیاهی های اون چند روز انقد سخت و بزرگ بود که فکر میکردم واقعا نمیشه دووم اورد!
انقد تکرار یاد و خاطراتش بدون حضور خودش اذیتم میکرد که نفسم رو به خس خس مینداخت!
واقعا فکر میکردم تمومه....
بزرگترین چیزی که ازش میترسیدم....تاریک ترین قسمت زندگیم....مرگ یه عزیز...برام به طرز وحشتناکی اتفاق افتاد....بدون هیچ حرفی...بدون خدافظی....تو سکوت کامل...
این یک سال...هر بار که چشم هامو وا کردم...بزرگ ترین دغدغه ام این بود که ممکنه هر چیزی آخرین باری باشه که تجربه اش میکنم!
آخرین آغوش..آخرین دیدن...آخرین حرف ها....آخرین نفس ها...
تو تموم این یک سال یاد اون هایی که واسم عزیزند هر لحظه و هر جایی همراهم بود!تو خواب و بیداری...
فهمیدم زنده بودن ادم ها اونقدر فرقی با مردنشون نداره....بعضی ادم ها هر وقت هم که بمیرن بازم یادشون هست....شاید بیشتر از وقتی که زنده بودن!
چیزی که من و همهی ادم های دیگه رو اذیت میکنه اینه که بعد از تجربهی اون نقطهی نبودن....دیگه نمیشه خاظرهی جدیدی ساخت...یه بار دیگه مزهی آغوش اون ادم رو تجربه کرد! یک بار دیگه لبخند سر شار از افتخارش رو دید....یک بار دید خندوندنش!
چیزی که ادم هایی مثل من و تو رو میرنجونه تنها حسرته....حسرت اینکه شاید میشد دقایق بیشتری رو از خندیدنش پر میکردیم و نکردیم....شاید میتونستیم بیشتر همراهش باشیم و نبودیم....یا شاید ما تمام تلاشمونو کردیم ولی هنوز هم بیشتر میخوایم که اون ادم کنارمون باشه!
حسرت اینکه تو مهم ترین اتفاقات از الان به بعد زندگیت دیگه اون ادم نیست!
اینکه با دست گل بیاد تو جشن فارغ التحصیلیت!
برای عروس شدنت...برای مادر شدنت اشک خوشحالی بریزه!
اینکه برای تک تک موفقیت هات خوشحالی کنه....
اون ادم نیست....ولی یادش هست...تو سکوت..عین رفتنش...
یادش همه اون کار ها رو میکنه....الانم با دست گل منتظره تا تو اغوش بکشدت :)