دره
واقعا افسردگی رو نمیشههمینجوری تشخیص داد!
افسردگی صرفا ناراخت بودن نیست!
من تو این یک سال حالهای عجیبی رو گذروندم! روزهای زیادی رو درگیر سوگم بودم! و الان پس لرزههاش هنوزم هست!
من میخندم...کارهامو میکنم...بین ادم ها هستم..ولی خدا میدونه که واسه هر کدوم از کارایی که میکنم چقدر تلاش پشتشه که یه تکونی به خودم بدم!
چیزی که این روزا حس میکنم خمودگی و میل زیاد به هیچ کاری نکردنه! و حساسیت بالا!
اینطوریه که واقعا اگه به خودم سخت نگیرم ممکنه تمام روز رو یه گوشه بشینم و به دیوار زل بزنم!
دیروز یه صفجهای به پستم خورد...چیزی که همیشه شنیده بودمشو انگار تازه دیدم!
داشتش میگفت که ورزش و تحرک باعث پایین اومدن سطح کورتیزول میشه!
و من که خودم میدونم چقد کورتیزولم بالاس! به خودم قول دادم هر روز هر چقدم شده یه تکون ریز به خودم بدم!
انقد حالم بد و یه جوریه که دیشب بابام زنگ زد و من کارهامو داشتم براش توضیح میدادم و گریم گرفت! گفتم بابا واقعا نمیتونم دیگه!
یه لحظه هایی هست که فرو میپاشم!
این روزا تمام تلاشمو میکنم که تنها نباشم! چون این بدترین اتفاقه واسم!
صبا دیشب میگفت دو هفته سعی کن یه سری کارا رو که میدونی واست خوبه تکرار کنی!تمام تلاشتو بکن و بعدش اوکی میشه!
انقد دلم واسه اون مبینای قویای که بودم تنگ شده!
احتمالا اگه از شر این دره زندگیم خلاص شم خیلی قوی تر از هر وقت دیگه ای بشم...
ولی اگه بشم :))
هیچ وقت انقد تو جنگ نبودم :) با خودم...با سرنوشتم...با احساساتم...با زندگیم :))
ولی وقتی ازش بیای بیرون
تازه قدر زندگی رو میدونی
چون توی این حالت فقط میکشی خودتو
به امید اون روز : )