پر استرس ترین دوران من!
شاید بد نباشه که بنویسم
این روزا استرس زیادی دارم! حتی دوس ندارم بدونم چندمه و چقد دیگه به ۹ اکتبر لعنتی باقی مونده!
شاید ماک دادن روز بعد از واکسن اصلا ایده خوبی نبود! با اون گیجی و نخوابیدن شب قطعا بدترین عملکردی که میتونستم رو داشتم! و واقعا بدتر از این نمیشد!
همش به خودم میگم مبینا حالت واقعی خودت نبودی! ولی یه صدایی پس ذهنم هست که شایدم یه توهمه و تو همونقد بدی!
به هر حال ادم همیشه نمیتونه تصمیم های خوبی داشته باشه تو زندگیش! منم یه تصمیمی گرفتم که خوب یا بد دارم میگذرونمش!
بالاخره فارغ التخصیل شدم ولی ۰.۰۶ از چیزی که فکر میکردم معدلم کمتر شد! که خب برام به شدت ناراحت کننده بود!
میدونی انقد زمین و زمان با مسئله فارغ التحصیلی من مسخره بازی دراوردن که دیگه هیچ شوقی ندارم! نه شوقی واسه لباس پوشیدن نه جشن گرفتنش نه حتی حسی به اینکه اوکی فاینالی بعد از اون همه مصیبت وارده این ۴ سال لعنتی تموم شد!
دو سه روز پیش توکتم بهم پیام داده بود تو اسکایپ! میتونم بگم پشمام ریخت! اولین رواشناسی که انقد پیگیر حالمه! اون داره واقعا کارشو خوب انجام میده!
چرا باهاش یه جلسه دیگه نمیگیرم؟ نمیدونم! چرا تلاشی در جهت درست کردن اوضاع نمیکنم؟ اینم نمیدونم!
دلم میخواد چشمامو ببندم و باز کنم ببینم تافل تموم شده!
هر چقد زور میزنم بهتر نمیشه اوضاعم! و اینم اونی که میخوام نمیشه!
دیگه از این پروسهی اپلای کوفتی خستم! من خیلی خسته تر از هرچیم! دیگه نمیتونم ادامه بدم و فقط میخوام این لعنتی تموم شه!
اره ... از شکست خوردن به شدت میترسم! از اینکه نتونم اپلای کنم! از اینکه برینم تو همه چی!
و واقعا دیگه نمیدونم درست ترین کاری که میشه کرد چیه!
هیچ وقت انقد تو زندگیم فشار و مسئولیت رو حس نکرده بودم! هیچ وقت انقد گیج و درمونده نبودم!
حتی اون تایمی که مامان رفت با تموم غم و ناراحتیم بازم خیالم از اینی که الان هست راحت تر بود! یعنی شاید انقد نمیفهمیدم که زندگی چیا داره توش! ولی الان همه چیز از همیشه واقعی تره....