کم گوی و گزیده گوی چون در
میدونی چیزی که این روزا حس میکنم اینه که زیادی دونستن راجب هر چی هم خوب نیست!
اون روز که داشتیم راجب اپلای با بچه ها حرف میزدیم یاسمن برگشت بهم گفت که تو مشکلت اینه که با ادم های زیادی حرف زدی :)
خیلی به حرفش فکر کردم! دیدم واقعا داره راست میگه! عملا من کارایی که دارم میکنم برایند حرفاییه که کلییی ادم بهم گفتن! و از هرکدوم یه نوکی زدم! شاید بد نباشه شاید نتیجه بده ولی داستان اینه که نظر خودم اون وسط گم شده! اینکه واقعا چی میخوام؟
اصن اینکه ادم ها ا هم فرق دارند! شاید یکی دو روزه تافل بده یکی ۱۰۰ روزه! حتی نوع تمرین کردنه هم فرق داره!
من انقد درگیر دیگران شدم که خودمو یادم رفته!
که واقعا چی میخوام... اینکه الان نیکا رو ببینم خوشحال ترم یا نه؟ اینکه بشینم درس بخونم! یا تهران باشم یا دزفول!
از همین تریبون از خودم عذرخواهی میکنم!
و امیدوارم بتونم باقی مانده این مسیر رو به خیر و خوشی سر کنم!نه صرفا با توجه به تجربیات دیگران :)
پ.ن: تیتر هیچ ربطی به متن نداشت صرفا "دوست داشتم" :))))))
بلاگت عالیه