ته جاه و تاریکی!
ته چاه... همینجاییه که وایسادم و دارم مرور میکنم!
سال کنکور بابام میزنه و ورشکست میشه! یه روز میخواستم برم دفتر بخرم! دو هزار تومن پول دفترم بود و بابام نداشت! هیچی ! هیچی نداشت! در حالی که ماشین چند صد میلیونی زیر پامون بود! عروسی داداشم نزدیک بود! من بودم و تمام ارزوهام که نمیخواستم پر پرشون کنم!
مشاور داشتم!عملکردم افتضاح بود ... یه روز یه ازمونی گرفت و گفت هر کی زیر این عدد بشه اخراجه!
و من تنها ادمی بودم که زیر اون عدد شدم!... وسط اموزشگاه نشستم زمین گریه میکردم! نگین و حدیث رفتن با مشاوره حرف زدن و اون جریمهام کرد و یه شانس دوباره بهم داد!
تو ازمون اول سنجش که واسه کنکور میدادم اوضاع بد بود خیلی بد! ازمون بعد هفتهی بعدیش بود بهتر شد! و کنکور بهتر!
یادمه روزی که نتیجه رو دیدم بهشتی رو دیدم جیغ میزدم از خوشحالی! باور نکردنی بود! اون همه سیاهی سفید شده بود! همون شب اب داداشم اومدیم دانشگاه رو دیدیم و من چشمام قلبی بود!
اولش که اومدم دانشگاه و بهم خوابگاه ندادن.... دوهفته تو یه خونه تو دروازه دولت با یه قالیچه و بدون هیچی سر کردنو یادمه!
یادمه وقتی دیدم رابطم با امیر کار نمیکنه! خیلی داغون شده بودم! هر کاری میکردم واسه نجات دادنش! نمیشد...هی دیوار هی دیوار بود.... یادمه اون شبی که کلی قرص بالا انداختم! بچه ها میکفتن تا ضب بالا سرم بودن! حالم بد بود فرداش رفتم بازم قرص خریدم و خوردم .... بیمارستان رو یادمه! خوردن زغال! اومدن امیر و گریه اش... دیدن خالم! شب تولد داداشم تو بیمارستان لقمان بستری بودم! مامانم و بیتابیاش رو یادمه! خیلی سیاه بود خیلی... صبحش دنبال مهر میگشتم نماز بخونم...کل شب رو نخوابیده بودم! پرستاری که با تعجب بهم مهر داد رو یادمه! دکتی که بهم گفت افسرده ام و برام دارو نوشت رو یادمه!
اون روزی که برای اولین بار ریاضی ۲ و فیزیک ۲ رو افتادم یادمه! گریه هامو! ترم تابستونه برداشتنم برای جا نموندن از چارت رو یادمه!
وقتی با امیر رابطم تموم شد! و اون سیاهی دیگه نمیتونست بیشتر از این کش پیدا کنه رو یادمه! وسط حیاط دانشکده وقتی داد میزد و چیزایی به من نسبت میداد که من نبودم رو یادمه! تموم شبهای بعدش که من زجه میزدم رو یادمه!
اون تلاشای زیادم واسه درست کردن حالم... ورزش کردنای نان استاپم...واسه حس کردن قوی بودن
اون روزی که تو اتاق خوابگاه نشستم و دیگه هیچ اعتقادی برام باقی نمونده بود رو یادمه!
اون روزی که با سپنجی حرف زدم و عوض شدم و پاشدم رو یادمه!
اون روزی که بهم درس مکانیک کلاسیک رو نمیدادن چون معدلم زیر ۱۵ بود و گریه هام جلوی دفتر شجاعی رو یادمه!
حرفش که برگشت گفت اگه یه قطره دیگه اشک بریزی دیگه از چشمم میافتی و نمیزارم بیای سر کلاس رو یادمه!
تلاشم و به این در و اون در زدنم... بیدار موندنم تا ۴ صبخ و تمرین نوشتن
لب مرز بودن نمره ریاضی فیزیکم و گریه هام تو طبقه دو وقتی اسکندری اومد گفت چرا انقد خراب کردی امتحانتو...
روزی که نمرهش اومد و پاس شده بودم وسط پیست دوچرخهی چیتگر رو یادمه!
الک مغی که از بین تموم دوستام فقط من افتادمو یادمه! و الک مغی که ترم بعدش تنهایی ۱۹.۵ شدم!
نبودن مامانم...رفتنش ... خفگی هام...نخوابیدن هام.... ترس هام رو یادمه
وسط گریه کردن لباس هاشو جمع کردن و گیو اپ نکردن و مث سگ کار کردن رو یادمه!
جمع کردن خودم دادن امتحانا برداشتن ۲۰ واحد درسی...
معرفی به استادم با شانت .... کاری که باهام کرد که کاملا ناجوانمردانه بود .... گریه هام وسط همون حیاط لعنتی همون جایی که امیر سرم داد زده بود همون جایی که کلی خاطره و دوست خوب بعدش داشتم....
تمام زحمت و بدو بدویی که واسه گرفتن یه مدرک ساده کردم....
ببین من کم سیاهی ندیدم....
امروزم از همون سیاهیاس... همون روزایی که وسط گریه ام اسپیکینگ ریکورد میکنم! با حال بدم ادامه میدم!
میخواستم چ*س ناله نکنم... میخواستم نگم که چقد درمونده و تنها و رنجورم!
حس میکنم از بی پناه ترین روزامو دارم میگذرونم...
ولی من از همه اون تاریکیا بیرون اومدم! من سرپای خودم موندم وقتی تو قلبم سیخ میکردن!
من مردن مامانمو دیدم و نمردم! من شکستن هر روزهی بابامو گریه های هر شبشو دیدم و بازم ادامه دادم!
من نباید بزارم قصه اینجوری تموم شه! حتی اگه مث همون الک مغ ۹.۵ شه!
من تا اینجا رو به زور اومدم...انقد خودمو جر ندادم که الان کویت کنم... بکشم کنار و برای بقیه کف پایان بزنم!
من نمیخوام زندگیمو قرباین یه ضعف کنم...
ادامه میدم...بازم گریه میکنم...بازم مینویسم...ولی بچه پرو میمونم!
که یه روزی به نیکا بگم رسیدن به هر چیزی چقدر درد داره... بهش نشون میدم اگه همه دور و بریاش در جهت ابن و اون فکر میکنه که خلاف جهت اب اونیه که درسته.... همون درست خودش رو انتخاب کنه.... حتی اگه تو گردابه گیر بیافته
شاید یه روزی به این نتیجه برسم که ارزشش رو نداشته این همه تلاش...ولی میدونی احتمالا اون روز شرمنده نیستم از خودم که چرا چند قدمی هدفم رها کردم...
الانم که نوشتم همشو گریه کردم! نه برای اینکه دلم واسه خودم میسوزه! نه! برای اینکه درد داره! و این دردا یه روزی جواب میده!