بزرگ (شب قبل تافل)
خب خب روز قبل از ازمون!
سلام :)
اول از همه از این تریبون از دوست عزیزم نگین تشکر میکنم! واقعا تماسش و حرفاش باعث شد کلییییی حالم خوب شه! و انقد خوشحال شدم که اون روز راهمو کج کردمو رفتم دم خونشون که حد نداره :)
امروز از صبح تلاش کردم به جسمم احترام بزارم! هر کاری که فکر میکردم خوشحالش میکنه رو کردم! و حسابی به خودم رسیدم!
ورزش کردم رقصیدم حمام رفتم موهامو صاف کردم لاک جدید زدم! تا اینجای کار همه چیز خوب بود!
بعدش نشستم خوندن وکب ها! مگه تموم میشدن؟ ۱۳۴۰ کلمه از تی پی او ها دراوردم! خیلیاااش تکراریه! ولی خب نشون میده من اصن حافظه خوبی ندارم :))
خلاصه گفتم بیا فیلم ببینیم ... تو این یه هفته ۴ فصل فرندز رو دیدم! فقط برای تایم های استراحتم :))
خسته شدم از فیلم دیدن هم!
گفتم بیا یه لیسنینگ بزنیم و گس وات؟ ریدم :)) طبیعی بود البته! چون انقد بیقرار بودم که نمیتونستم تمرکز کنم! جمعه ها همیشه همینه! اونم عصر هاش!
اونم جمعه عصر قبل از ازمون :))
با اریا حرف زدم! ولی عصبی تر شدم! اون بنظر اروم تر میومد با اینکه طرز حرف زدنش به من نشون میداد استرس داره! ولی خب دوتامون فردا ازمون داریم و شاید اونقد نتونیم به هم روحیه خاصی بدیم!
بیخیال شدم داشتم تمپلیتمو تمرین میکردم که نگین زنگ زد :)
و یک ساعتی شاید با هم حرف زدیم! اکثرشم من مثل وروره جادو حرف میزدم! چقد خوب بود که میدونستم یکی هست اینایی که من دارم تجربه میکنم رو تجربه کرده و میفهمه چی میگم!
لابه لای حرفایی که به نگین میگفتم اینطوری بودم که اوضاع اونقدا هم بد نیست! خیلی چیزا از هفته پیش عوض شده! حداقل تو مخم اینو خودم متوجه میشم!
داشتم یه جورایی براش ماک رو تحلیل میکردم! فهمیدم که حاجی با کارایی که کردم اعم از خوردن داروی عزیزم احتمال خیلی زیادی هست که فردا عملکرد بهتری داشته باشم!
بعد یکم دیگه حرف زدیم... به این نتیجه رسیدم که اصلا و ابدا تافل شبیه کنکور لعنتی کارشناسی با اون همه فشارش نیست!
اون اتفاق لعنتی شبیه بازی بخته! یا میبازی یا میبری! یه امتحان ۴ ساعته که مشخص میکنه از این به بعد زندگیت چی میشه!
ولی تافل فرق داره! هر عددی بگیری بازم یه سری اپشن وجود داره تو این همه کشور! اینجا نشد یه جای دیگه!
وقتی اینو فهمیدم و با صدای بلند گفتم لبخند زدم :))
بعد حرف داداشمو به نگین گفتم... داداشم که امروز زنگ زده بود گفت که حالا تو توی کنکور هم میگفتی فیزیک شریف ولی بعد که بهشتی شدی!
نگین گفت اره واقعا راست میگه! بعد خودم اضافه کردم و واقعا تو بهشتی خوشحال تر بودم بنظرم! یعنی من همیشه گفتم بهترین چیزی که میشد برای من پیش اومد تو اون روز :) درست ترین جایی که مبینا باید توش جا میگرفت :)
بعد از اینکه تلفنو قطع کردیم با خوشحالی زیاد یه چایی برای خودم ریختم اومد اومدم پای نوشتن! یه نگاه به دفترم کردم اکثر تی پی او ها رو تمرین کرده بودم! این همه کلمه دراوردم! این یک هفته اخر کلی اسپیکینگ تمرین کردم! کلی نوت دارم :)
اینا نشون میده من تلاش کردم دیگه! چی انتظار دارم از خودم؟ اینکه ماشین درسخوانی باشم؟؟
من تمام تلاشمو کردم! با هر چی که پیش اومد زور خودمو زدم!
اگه بخوام نیمه پر لیوانو نیگا کنم:
واکسنمو زدم! احتمال اینکه فردا تو ازمون کرونا بگیرم رو اوردم کلی پایین تر!!! فک کن استرس اینم میداشتم!
عوارض لعنتیشو گذروندم!
پی ام اسم رو توی ماک دوم تجربه کردم! وسط ازمون! و الان تو روزای خوب سایکلمم :))
استرس رو تجربه کردم! و دیدم که بدترین ها چی میشه! پس از ته چاه همه چیو دیدم! و برای این استرس چاره اندیشیدم :)
اشکالاتمو فهمیدم و تلاش کردم رفعشون کنم تا جایی که تونستم!
درسته درسته اگه الان یکی بیاد بگه من میخوام تافل بدم و باید چیکار کنم کلی حرف دارم واسه اینکه بهش بگم! کلی توصیه که ادما فک کنم یا باهاش مواجه نشدن یا یادشون رفته که به من بگن! کلی اگر و اما! کلی دلم میخواست زمان بیشتری میداشتم ولی ...
میخوام بگم با وجود همه اینا ای دید مای بست؛ یو نو؟
اریا فک کنم به این حال الانم میگه مبینا بودن :)) من همینم! خودمو میکشم ولی تهش یه لبخند میزنم میزنم روی شونه خودم میگم حاجی جان دم شما گرم تا جایی که تونستی تلاش کردی :) گیواپ نکردی! مثل همیشه رو پات موندی با اینکه پات میلرزید :) پس یه ماچ برای تو :)))
فرق داره که فردا چی میشه! ولی قرار نیست من دیگه مبینا نباشم! قرار نیست چیزیو عوض کنه! من مبینام! و زمین و زمان رو بهم میدوزم تا ارزوهامو تک تک ببینم! هر بار زندگی رید بهم من پاشدم گه ها رو پاک کردم لبخند زدم و ادامه دادم!
نه نمیگم ادم خاص و خفنیم نه نه ! اصلا و ابدا! ولی از خودم ممنونم! و خودمو به خاطر این موضوع تحسین میکنم!
شاید خیلی از ادمای دیگه هم مثل من باشن! گه بزنن و پاشن خودشون گه رو جمع کنن! و من تمام اون ادم های دیگه رو هم تحسین میکنم! و بازم ازشون ممنون! میدونی چرا؟ چون فک میکنم همین روحیهاس که ماها رو میسازه! جامعمون رو میسازه!
اممم الان یهو یه چیزی به ذهنم رسید!
نمیدونم کی بود ... ۲ ۳ سال پیش وقتی که با مهدی خیلی حرف میزدم! بهم میگفت تو خودتو دوست نداری!
اون روزایی که سپنجی بهم میگفت باید روی اعتمادبنفست کار کنی!
اون روزایی که مشاور های مختلف بهم همین حرفا رو میزدن!
چند روز پیش یه نظر خصوصی گرفتم که توش نوشته بود شاید با دوست داشتن خودم خیلی فاصله داشته باشم...
اممم یهو یادم اومد یه مسئلهای هست به نام دوست داشتن خود!
راستش من دوست دارم خومو خیلییی زیاد! حتی میتونم بگم عاشقشم! مخصوصا وقتایی که این روحیه مبینا بودنش میزنه بالا :)) من خودمو دوست دارم چون واقعا واسش تلاش کردم!واسه اینکه به همه نشون بدم من کیم و چه شکلیم کلی زووور زدم!
واسه شکل دادن شخصیتم! مبینا بودنم!
اینکه الان انقد قاطع حرف میزنم که کسی نمیتونه جلوم وایسه! و برام تعیین تکلیف کنه! اگه چیزی رو انجام نمیدم احیانا تو زمینه ای صرفا به این فکر میکنم که اونقد ارزش نداره که براش بخوام کسیو متقاعد کنم و انرژی بزارم! یا به این فک میکنم که ناراحت کردن خانوادم رو نمیخوام صرفا! و الا بقیهاش اونیه که خواستم! حتی با اینکه خیلی مخالف داشتم! حتی با اینکه واسه خودمم سخت بود ولی وایسادم واسش! دعوا کردم گریه کردم سیاست بازی دراوردم ولی درستش کردم!
شدم این! اینی که میبینین!
من خیلی عوض شدم خیلییییا... قصد شو اف کردن ندارم واقعا! یا قصد اینکه بگم خفنم! واقعا نه! واقعا نه!
ولی فک میکنم الان انقدی خودم رو دوست دارم که اینحا براش بنویسم که چقد ازش راضیم! چقد ازش ممنونم واسه تک تک لحظه هایی که از گریه میلرزید ولی ادامه داد! واسه تموم لحظه هایی که دلش یه چیز دیگه میخواست و میگفت ولی کاریو کرد که باید میکرد :)
خلاصه که مرسی ازت رفیق قدیمی! هربار که باهات حرف میزنم یادم میاد دوتامون چه کودن هایی بودیم و کلی تو دلم میخندم! و بابت عوض شدن هامون خوشحالم :)
این تیکه این اهنگ هیدن فقط واسه من و نگینه :))
سالیان پیش گلی غنچه کرد
پا شو کرد تو زمین خودشو از ریشه گنده کرد
سالیان پیش شاخه ای کس نداشت فقط یه اسم
مستعار بقیه گذاشتن براش
کنارهم بزرگ نشون دادن ارزشو
شاخه تنومندیشو گلم بوی عطرشو
یکی برگشو اون یکی رنگشو
تاکه آسمون بسته شد طوفانی اومد سمتشون
خار زیاد شد سیاه پوشوند پیکرو
گل برازنده رو گرفت از اون جلوه رو
باد اومد شاخه رو تکون داد اون هیکلو
گرفت ازش هیبتو شل کرد هرچی سفترو
گرگ اومد کند و رفت
ملخ رسید کند و رفت
سیل زد و رفت و هرچی بودو کرد نرم و لخت
گل و آب مه و خاک له و باز هر دو ور
شاخه رسید سمت راست و گل جدا شد سمت چپ
سالیانی بعد برحسب اتفاق گذرا به هم خورد
نبود فرق و اختلافی
شاخه درختی شده بود و گل سربلند
یاد گذشته کردنو خندیدن باهم بلند
آسمون صاف پرنده داشت میخوند
که قرار شد ادامه بدن همون راه عادیشونو
رو به جلو رو به افق
تو باغچه نه اینبار تو بوستانی بزرگ
به امید موفقیت:)