سینوسی وار
هوا به شدت زیبا و دوست داشتنیه!
بارون مداومی که داره چند ساعته نم نم میباره!
من توی نقطه امن خودمم و وقتی با خانوادمم حرف میزنم به نظر میرسه بقیه هم تو نقطه امنای خودشونن!
بابام با دوست موستاش برنامه کرده و خوشحاله
احسان دنبال خریدای عقدشه و بعد از مدت هاست دارم میبینم یه لبخند پنهونی داره رو صورتش
محسن داره اسباب کشی میکنه تو خونهای که خیلی وقته داره براش زحمت میکشه
بنظر میاد همه دارن آرامش نسبیشون رو پیدا میکنن!
منم واسه هر روزم یه برنامهای دارم و با این چیزا هم خوشحالم! کارایی که دوست دارم رو میکنم... با آدم هایی که دوست دارم معاشرت میکنم! توی شهریم که دوست دارم و هوا هم که خوبه :))
امروز خوشحال بودم ... عین سابق تو دانشکده راه میرفتم و با آدم ها شوخی میکردم! حس میکردم مبینای دوران کارشاسی با همون فراغ بالیش برگشته! منتها دیگه واسش تفکر و قضاوت دیگران مهم نیست! اینبار انرژی داشتنش از سر سرخوشی نیست از سر تلاشه!
هزار جا دیدم و شنیدم که نیاز نیست همه ادما کول و خفن باشن! و یه مسابقهی کول تر بودنی بین همه ادم ها جدیدن راه افتاده!
این موضوع باعث شده بود من فکرم درگیر بشه که آیا منم دارم صرفا شرایط مسابقه رو رعایت میکنم یا چی؟
دیدم نه! من شاید آدم خیلی کولی نباشم... یه روزایی دپرس باشم.... یه وقتایی پاچه بگیرم... مدام غر بزنم... ولی ته ته تهش.... من آدم راحت و شوخیم... یه جورایی باید گفت حالی واحدی :)
هر جوری که بهم حال بده رفتار میکنم... بستگی به جمع و شرایط مود منم عوض میشه :)
عین همهی آدم های دیگه! همونقدر که خوشحالی و کولی تو وجودم هست غم و ناراحتی هم وجود داره!
و یه وقتایی شاید تو زندگی باشه که ام واقعا هیچ حسی نداشته باشه :)))) (تلمیح :دی)
برخلاف قبل ها که وقتی بیشتر ناراحت بودم مینوشتم تو بلاگ این بار که حالم مساعده هم مینویسم... مینویسم که یادم بمونه سیاهی موندنی نیست! همونطور که سفیدی :)
خلاصه که دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور :)