سال نو و حال تکرار شوده!
باید از خیلیا عذرخواهی کنم :)
روزهاست که انقد درگیر مشکلات خمی خوم شدم که اصن وقت نکردم از دوستام حالشونو بپرسم یا درست حسابی کنارشون باشم!
همیشه زندگی بالا پایینای خودشو داشته ولی الان نمیتونم بگم بالام یا پایین؟
فکر اینکه کمتر از ۶ ماه دیگه باید این همه پرونده باز و این همه آدم تو هم لولیده شده رو ول کنم برم هم وشحالم میکنه هم ناراحت!
هیچ سطری نقطه نداشت! هیچ داستانی تموم نشد! و همش کش اومد!
میخواستم دنیامو یه طور رنگی منگی بسازم! میخوساتم بتونم رابطهی اروم و قشنگی بسازم که پایدار باشه ولی جلو بره... اما نشد! نشد که بشه!
چیزی که من فهمیدم اینه که نباید زیادی ادم ها رو مطلع کرد که چق از بودنشون خوشحالی با دوسشون داری :) چون میشه عین این اتفاقاتی که افتاد
عین این بت های زندگیم که دونه دونه شکستن!
و حس تنهایی که به قلبم سرازیر شد!
توی بدترین موقع....وقتی که چند ماه دیگه اخرین برخوردم با این خاک و ادماش میشه بوی گه جاده فرودگاه!
یه نقطه ای هست برای شروع!
برای شدن یه ادم بهتر! برای بهتر و بهتر نشون دادن خودم!
ولی آیا میتونم که بازم بجنگم؟
بازم تلاش کنم؟
باز هم انرژیمو بریزم وسط؟
نمیدونم! این چیزیه که میترسوندم!
ولش کن انقد ننوشتم حس میکنم دارم میرینم الان فقط