ره گذر
من تلاش کردم برای اولین بار هم که شده مثل تمام ادمایی که میرن گند بزنم و خودمو دق و دلیم رو خالی کنم! ولی نمیتونم!
نمیتونم تو چشای یکی زل بزنم به گذشته خوبی که باهاش داشتم فک نکنم! و بدیاش رو تو ذهنم بیارم فقط!
نمیتونم ادما رو سیاه ببینم!
تو بدترین شرایط هم به خوبیاشون فک میکنم!
همونطور هم نمیتونم بدیاشونو فراموش کنم! و همزمان که قلبم میتپه برای ادمی، پاره پاره هم هست و درد زخمش هی بدتر و بدتر میشه!
تو استیتیم که از همه نا امیدم!
از همه بدم میاد!
من همیشه همه سختیای زندگیمو تنهایی گذروندم! هیچ وقت هیچ کس عرضه و لیاقتش رو نداشته که تنهام نزاره!که اگه هر چقدم بدم کنارم بمونه و بخواد درستش کنه!
هیچ کس اونقد عاشقم نبوده که از چیزی برای من بگذره!
هیچ کس اونقد دوسم نداشته که برام بجنگه!
تنهایی هم همچین بد نیست! حداقلش دیگه انتظاری نیست! دلی نیست که شکسته شه!
و روحی که آسیب ببینه!
من برای همه رهگذرم! حتی خودم
منم همینطور :)