پنگوئن خانم :)

اینجا یک دفتر خاطرات آنلاین است با خواندن آن وقت خود را هدر ندهید :)

با تشکر

بایگانی
آخرین مطالب

این روزای خرداد!

جمعه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۵۸ ب.ظ

سلام از روزهای آروم من :)

 

روزایی که از دنیا و ادماش مرخصیم انگاری.. دنبال آرامش میگردم

دوباره کتاب خوندن رو شروع کردم... برنامه میریزم واسه آینده‌ی نزدیک و فصل جدید زندگیم!

دو روز پیش با آرش تو نیاوران قدم میزدم و میگفتم الان بیشتر از هر موقع دیگه‌ای آدم ها توی جای درستشونن! اونایی که باید دور باشن دورن و اونایی که باید نزدیک باشن نزدیکن!

از تموم شدن اون رابطه‌ای که داشت از هر طرف بهم فشار میاورد به شدت راضیم! و چقدر نمیفهمیدمش! دوبار تو زندگیم اینجوری پشیمون شدم از رابطه! 

از فرهنگ لعنتی این مردم! از ادعای روشنی و روشن فکریش گرفته تا سنت و مذهبش!

از آدم هایی که یاد نگرفتن چطوری از کلمات باید استفاده کنن....

دورم از اون سمی که تو زندگیم پاشیده شده بود! و این موضوع منو واقعا خوشحال میکنه :)

 

دوستای مهربون انگشت شماری تو روزام هستن! اونایی که حتی اگه مدتها از هم خبر نداریمم باز رفیقن! باز با معرفتن! باز هم کنارمن حتی اگه مقصر هم باشم!

 

و شاهین عجیب‌ترین دوست این سال‌هام که هی دور و نزدیک میشیم! ولی هستیم همیشه کنار هم!  و چقدر کمک کرد برای اپلای کردنم! چقدر بود کنارم! و چقدر میتونم روش حساب کنم!

بیشتر از هر آدم دیگه‌ای تو زندگیم میتونم رو بودنش و رو کمکش حساب کنم! 

که هر آدم دیگه‌ای نباشه اون هست :)

 

من آدم‌های زیادی رو بدرقه کردم... 

که اولیش شاهین بود! فک کن کلی انتظار دیدن ادمی رو داشته باشی و اولین دیدن مساوی بشه با رفتن اون ادم :)

بعدیش آرمین! توی آذر سرد اون سال! بغلم کرد تا خونه همراهم اومد و رفت...

بعدش شایان! که با رفتنش جمعمون رو هم برد انگار! رفتن حول حولیش روزای اخر تابستون!

بعدش نگین! که بعد از مدت ها دوری نزدیک شده بودیم! تو همین بالکن بهمن د و ل کشیدیم و تو شهر مادریمون کلی گشتیم و اخرش وقتی اخرین نفر منو رسوند خونه نگاش کردم و گفتم که من مامانی ندارم تا با اونم خدافظی کنی... و اشکامون!

 

من ادم های زیادی اومدن تو زندگی و رفتن! دور و نزدیک.. عزیز و نا عزیز :)

و این روزا حتی نمیدونم خودم تا کی هستم و اصن کسی هست که منو بدرقه کنه یا نه؟

 

ولی به این امید دارم که وقتی میرم و فصل جدیدمو شروع میکنم دوباره یه سری از همین ادمایی که بدرقه‌اشون کردم رو دوباره میبینم :) دوباره شاهینو بغل میکنم و سر به سر هم میزاریم! دوباره با موهای فرفری شایان بازی میکنم تا عصبی شه!
شاید به رودی نه... ولی بازم نگین رو میبینم و فوشش میدم :)‌و با ذوق به پیشرفت های هم نگاه میکنیم و میخندیم :)

 

در رابطه با خانواده هم.... بیخیال تر از این حرفام! دیگه هر چیزی که ناراحت کنندس رو میشنوم فقط  میخندم و میگم که این چ خانواده‌ایه ک من دارم و رد میشم :)

 

فقط چند ماه مونده تا ندیدن کامل بعضی ادما! و از اونایی که باید م جای ادما درست تر میشه :)

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۳/۱۳
پنگوئن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی